فی مدح سلطان محمد صفوی

رسید باز به گوش زمان نوید امان ز استقامت شاهنشه زمین و زمان
جمیله‌ی شاهد امینت آمد از در صبح بهم نشینی دارای پادشاه نشان
نگشت کشتی دریای کین سبک حرکت که بود لنگرش از کوه حلم شاه گران
لب نشاط شه از انبساط خندان گشت چو کند مدعی از مدعای خود دندان
برآمد از دو طرف بانگ طبل آسایش ز جنبش لب بخشایش خدیو جهان
سپهر مرتبه سلطان محمد صفوی خدایگان ملوک ممالک ایران
شهنشهی که کمین بارگاه جاهش را گذشته شرفه‌ی ایوان ز غرفه‌ی کیوان
دهنده‌ای که ز دست و دلش به زنهارند همه ذخایر بحر و همه دفاین کان
هزار ملک سلیمان دهد به باد فنا به بال همت او موری ارکند طیران
بلند اگر نشود بادبان تمشیتش فتد سفینه‌ی چرخ بلند در جریان
به کام مرغ جلالش نمی‌گشاید بال ز تنگ حوصله‌گیهای عالم امکان
چو اوست حارس ایران عجب که بنیانش شود به جنبش طوفان نوح هم ویران
به زور بخت جوان داده در جهانگیری نشان ز شان سکندر شه سکندرشان
ضمیر او بفرستد ز نور خویش به دل به فرض اگر ز جهان گردد آفتاب نهان
به شرع مصطفوی راست ناید اسلامش به خسرو صفوی هرکه نبودش ایمان
شکوه سنجی او نیست ممکن ارچه فلک شود دو نیمه و گردد دو کفه‌ی میزان
تمام روی زمین را گوهر فرو گیرد ز ابر دست کریمش چو سر کند باران
سحاب همت او از کدام قلزم خاست که از ترشح آن شد دو عالم آبادان
درخت عشرت وی از کدام بستانست که ریخت تازگیش آب صد بهارستان
سریر ارثی طهماسب شاهی اندر دهر قرار گیر نشد تا ازو نگشت گران