ماتم کده شد جهان نهان نیست
|
|
ماتم زده کیست کاز جهان نیست
|
زان جمله یکی منم درین سوز
|
|
از روزی خویشتن بدین روز
|
کامسال، دو نور از اخترم رفت
|
|
هم مادر و هم برادرم رفت
|
یک هفته، ز بخت تفتهی من
|
|
گم شد دو مهی دو هفتهی من
|
هجرم، ز دو سو، کشید کینه
|
|
دهرم، بدو دهره، خست سینه
|
چون مادر من، کجایی آخر؟
|
|
روی از چه نمینمایی آخر؟
|
خندان ز دل زمین برون آی
|
|
بر گریهی زار من به بخشای
|
راندی به بهشت کشتی خویش
|
|
رو تافتی از بهشتی خویش
|
زان بی ادبی که بیش کردم
|
|
اینک ز فراق زخم خوردم
|
تا خانه بود ز دولت آباد
|
|
قدرش نشناسد، آدمیزاد
|
نام تو پناه که لب تو در سخن بود
|
|
پند تو صلاح کار من بود
|
امروز همم، به مهر و پیوند
|
|
خاموشی تو، همی دهد پند
|
لیکن سخن تو، گر بود هوش،
|
|
از هوش توان شنید، نه ز گوش
|
دانم که تو در بهشت جاوید
|
|
رخشنده تری ز ماه و خورشید
|
چونست بر تو همسر من
|
|
فرزند تو و برادر من
|
«قتلغ» که مرا ز حق تبارک
|
|
بودست چو نام خود «مبارک»
|
در معرکه، اژدها نظیری
|
|
در مستی باده، شیر گیری
|
آیین غزا تمام کرده
|
|
دولت، لقبش حسام کرده
|
در حمله، درست چون پدر شیر
|
|
نی همچو من شکسته شمشیر
|
روح تو، که با دور از آذر
|
|
باشد چو رفیق روح مادر
|