چو الپ ارسلان جان به جانبخش داد | پسر تاج شاهی به سر برنهاد | |
به تربت سپردندش از تاجگاه | نه جای نشستن بد آماجگاه | |
چنین گفت دیوانهای هوشیار | چو دیدش پسر روز دیگر سوار | |
زهی ملک و دوران سر در نشیب | پدر رفت و پای پسر در رکیب | |
چنین است گردیدن روزگار | سبک سیر و بدعهد و ناپایدار | |
چو دیرینه روزی سرآورد عهد | جوان دولتی سر برآرد ز مهد | |
منه بر جهان دل که بیگانهای است | چو مطرب که هر روز در خانهای است | |
نه لایق بود عیش با دلبری | که هر بامدادش بود شوهری | |
نکویی کن امسال چون ده تو راست | که سال دگر دیگری دهخداست |