ترکیب بند در مدح ایرانشاه

خواجه را بین کز کمال رادمردی زر و سیم نه بپیماید به کیل و نز ترازو بر کشد
از برای بخشش آموزی چو اقبال و خرد آفتاب از اوج خود شاگرد این درگاه باد

آنکه تا چون دست موسا طبع را پر نور کرد ملک ایران را چو هنگام تجلی طور کرد
یک جهان ایدر بسان جذر کر بودند و کور چشمشان را خاطرش چون ذات جان پر نور کرد
جود کاندر طبع چون خورشید او مختار بود از دوام عادتش چون آسمان مجبور کرد
گرچه نا ممکن بود لیکن به خاطر در حساب نیمه‌ی پنجش صحیح بیست را مکسور کرد
عین جوهر را ندید اندر جهان یک فلسفی وهمش از روی گهر پرده‌ی عرض را دور کرد
در هوای ربع مسکون شیمت انصاف او باز را هنگام کوشش دایه‌ی عصفور کرد
همچو پرده‌ی عالم علوی برآسود از فساد عالمی کان را سخا و جود او معمور کرد
دلبران را مهر او از دلستانی توبه داد جانبران را کین او از جان بری معذور کرد
هر که بر فتراک امرش یک زمان خود را ببست خویشتن را در دو گیتی چون خرد مشهور کرد
شاعران گنجور و مدحش دست و مالش گنج او گنج خود را پای رنج دست هر گنجور کرد
پس چو چونین‌ست بهر نام نیکش خلق را مدح او چون مدح روح و عقل در افواه باد

میل را بر تخته چون گاه رقم گردان کند تیر گردون را به صنعت عاجز و حیران کند
از مجسم گر بترسد خصمش اندر ساعتی طول و عرض و سمت آن از نقطه‌ای برهان کند
جذر و کعبی را که نگشاد ایچ کس از بستگی حل کند در یک زمان گر طبع او جولان کند
گر چه دشوارست برهان کردن هیت ولیک هیت چرخ ار مثلث افتدی آسان کند
مشکل صد کسر را در یک مجنس حل کند مرتبه «یعطی ولا» در یک نظر یکسان کند
لیک با چندین کفایت هم در آخر عاجزست در حساب آنگه روزی با کسی احسان کند
ویحک او را بر عطای خویش چندین عشق چیست کو بدین برهان چنویی را همی حیران کند