در شرع چون بنفشه دو تا بود و راست رو
|
|
در عقل چون شکوفه جوان بود و پیر بود
|
بازوی خصم پیش زبان چو خنجرش
|
|
بی زور چون به برج کمان جرم تیر بود
|
در حل و عقد نکته در حد شرع و شعر
|
|
آنجای اوقلیدس و اینجا جریر بود
|
یک چند اگر ز جور زمین در گزند بود
|
|
یک روز اگر ز دور زمان در زحیر بود
|
زین جا غریب رفت گر آنجا قریب بود
|
|
زین جا اسیر رفت گر آنجا امیر بود
|
اندر طویل احمقی بود از آن سبب
|
|
عمرش چو دست و چو امل او قصیر بود
|
برشد بر آن شجر که به بستان غیب بود
|
|
شد سوی آن ثمر که به جوی ضمیر بود
|
بی کام او زمانه و با کام او زمین
|
|
بستان سیر بود نه پستان شیر بود
|
از دست خود زمانه مر او را به مکر و فن
|
|
لوزینه داد لیک درون سوش سیر بود
|
خورشید شرع و چشم و چراغ و ضیاء دین
|
|
میر و امام امت سیف المناظرین
|
از نکبت زمانه و حال و محال او
|
|
تا چند گویم ای مه دی ماه و حال او
|
خود در کمال چرخ نه بس آب و روشنیست
|
|
ای خاک تیره بر سر چرخ و کمال او
|
خون فنا بریخته کو ریخت خون او
|
|
دست عدم شکسته که او کند بال او
|
بی برگ ماند دین چو فرو ریخت شاخ او
|
|
بی میوه گشت جان چو نهان شد جمال او
|
خو با کمال او و شریفا کلام او
|
|
سختا فراق او و عزیزا وصال او
|
غبنا و اندها ز وثاق و وثیق او
|
|
دردا و حسرتا ز فراق جمال او
|
تا زنده بود قابل دین بود شخص او
|
|
چون رفت گشت قابل ایمان خیال او
|
بنوشت بر صحیفهی روز از سواد شب
|
|
مسرعترین دبیر فلک یک مجال او
|
چون دید کین سرای نیرزد به نیم جو
|
|
زان چون خران عصر نشد در جوال او
|
عین محمدیش الفدار شد به اصل
|
|
این جا بماند میم و ح و میم و دال او
|