حاجت صد هزار ... قوی | شد ز ... روا که مابونی | |
حاجب من روا نگشت از تو | گر چه از خواسته چو قارونی | |
پس چو به بنگرم بر تو و من | من کم از ... و تو کم از ... |
□
آدمی را دو بلا کرد رهی | برد از هر دو بلا روسیهی | |
یا کند پر شکم خویش ز نان | یا کند پشت خود ز آب تهی |
□
به خدای ار گل بهار بوی | با کژی خوارتر ز خار بوی | |
راستان رستهاند روز شمار | جهد کن تا تو ز آن شمار بوی | |
اندر این رسته رستگاری کن | تا در آن رسته رستگاری بوی |
□
ای سنایی به گرد شرک مپوی | آنچه گوید مگوی عقل مگوی | |
خنصر وسطی این دو انگشت است | هر دو از بهر نفس در تک و پوی | |
از زمانه اگر امان جویی | زو بلندی مجوی پستی جوی | |
این که گویی تو خرد حاتم راد | وانکه گویی بزرگ سرگین شوی |
□
ای روی زردفام تو بر گردن نزار | همچون بلندنی که بود بر بلندیی | |
آنگه که مادر تو ترا داشت در شکم | هر ساعتی ز رنج زمین را بکندیی | |
نه ماه رنجت از چه کشید او که بعد از آن | از کس همی فگند که از کون فگندیی |
□
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی | نروم جز به همان ره که توام راه نمایی | |
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم | همه توحید تو گویم که به توحید سزایی | |
تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری | احد بی زن و جفتی ملک کامروایی | |
نه نیازت به ولادت نه به فرزندت حاجت | تو جلیل الجبروتی تو نصیر الامرایی | |
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی | تو نمایندهی فضلی تو سزاوار ثنایی |