در رثای یکی از بزرگان

ای آنکه ترا در تو تویی نیست تصرف آن به که نگویی تو سخن را ز تصوف
در کوی تصوف به تکلف مگذر هیچ زیرا که حرامست درین کوی تکلف
در عشوه‌ی خویشی تو و این مایه ندانی ای دوست ترا از تو تویی تست تخلف
راهیست حقیقت که درو نیست تکلف زنهار مکن در ره تحقیق توقف
می‌نشنود امروز سنایی به حقیقت بگرفت به اسرار ره عشق و تعنف
گر زین که اگر نشنوی ای دوست ازین پس بر شاهد یوسف نکنی قصه‌ی یوسف

بجهم از بد ایام چنانک از کمان ختنی تیر خدنگ
گر به هر جور که آید بکشد من پلنگم نکشم جور پلنگ
خواری و اسب گرانمایه مباد من و این نفس عزیز و خر لنگ