آنچه دی کرد به من آن پسر سر گرغر | اندر آفاق ندیدم که یکی لمتر کرد | |
گفتمش پوتی و لوتی کنی امروز مرا | دست بر سر زد و پس پای سبک در سر کرد | |
دست در گردنم آورد پس او از سر لطف | گوش و آغوش مرا پر گهر و زیور کرد | |
تا تو آبی خوری آن جان جهان بیمکری | پشتم از آب تهی و شکم از نان پر کرد |
□
آنکه تدبیر ظفر گستر او گر خواهد | عقدهی نفی ز دیباچهی لا برگیرد | |
تیغ را در سخن ملک زبان کنده شود | هر کجا او قلم کامروا برگیرد | |
در هوایی که در او پای سمند تو رسد | تشنه از عین سراب آب بقا برگیرد |
□
با سنایی سره بود او چو یکی دانگ نداشت | چون دو دانگش به هم افتاد به غایت بد شد | |
به قبول دو سه نسناس به نزدیک خران | گر چه دی بیخردی بود کنون بخرد شد | |
راست چون تا که جز آحاد شماریش نبود | چون مگس بر سر او رید نهش نهصد شد |