تا چند معزای معزی که خدایش | زینجا به فلک بر دو قبای ملکی داد | |
چون تیر فلک بود قرینش به ره آورد | پیکان ملک بر دو به تیر فلکی داد |
□
بیطمع باش اگر همی خواهی | تا نیفتی ز پایهی امجاد | |
زان که چون مرغ دشتی ز ره طمع | کرد آهنگ دانهی صیاد | |
ناشده حلق او چو حلقهی دام | همچو حرف طمع شدش ابعاد | |
که مصاریع گنج خانهی فضل | در کف مالکست یا حماد | |
راه رو تا به عقل بشناسی | خاک زرگر ز خانهی حداد | |
گر نخواهی ز نرگس و لاله | چهره گه زرد و گه سیه چو مداد | |
در جهان همچو سوسن عاشق | چهره زیبنده باش و طبع آزاد | |
زندگی ضعف یک دو روزهی تو | آتش فتنه در جهان افتاد | |
تا ابد بیش ذات پاک ترا | از جهان هیچ کار بد مرساد |
□
یک نیمه عمر خویش به بیهودگی به باد | دادیم و هیچ گه نشدیم از زمانه شاد | |
از گشت آسمان و ز تقدیر ایزدی | بر کس چنین نباشد و بر کس چنین مباد | |
یا روزگار کینه کش از مرد دانشست | یا قسم من ز دانش من کمتر اوفتاد |
□
گر چه شمشیر حیدر کرار | کافران کشت و قلعهها بگشاد | |
تا سه تا نان نداد در حق او | هفده آیت خدای نفرستاد |
□
من نگویم که قاسمالارزاق | نعمت داده از تو بستاناد | |
بلکه گویم که هیچ بخرد را | حاجتومند تو نگرداناد |
□
مرا به غزنین بسیار دوستان بودند | به نامهای ز من آن قوم را نیامد یاد | |
مگر که جمله بمردند و نیز شاید بود | خدای عزوجل جمله را بیامرزاد |