فرق باشد میان لام و الف | این چه آشوب و حشو و لامانیست | |
چه گرانی کنی ز کافهی کاف | این گرانی ز بهر ارزانیست | |
تن خود را عمارتی فرمای | کاین عمارت نصیب دهقانیست | |
تا سنایی ز خاک سر بر زد | در خراسان همه تن آسانیست | |
فتنهی روزگار او شدهاند | گر عراقی و گر خراسانیست |
□
آمد آن حور و دست من بربست | زده استادوار نیش به دست | |
زنخ او به دست بگرفتم | چون رگ دست من ز نیش بخست | |
گفت هشیار باش و آهسته | دست هر جا مزن چون مردم مست | |
گفتمش گر به دست بگرفتم | زنخ سادهی تو عذرم هست | |
زان که هنگام رگ زدن شرطست | گوی سیمین گرفتن اندر دست |
□
آمد آن رگ زن مسیح پرست | تیغ الماس گون گرفته به دست | |
کرسی افگند و بر نشست بر او | بازوی خواجهی عمید ببست | |
نیش درماند و گفت: «عز علی» | این چنین دست را نیابد خست | |
سر فرو برد و بوسهای دادش | خون ببارید از دو دیده به طشت |
□
مرحبا بحری که آبش لذت از کوثر گرفت | حبذا کانی که خاکش زینت از عنبر گرفت | |
اتفاق آن دو جوهر بد که در آفاق جست | اصل وقتی خضر بر دو فرع اسکندر گرفت | |
جان و علم و عقل سرگردان درین فکرت مدام | کان چه جوهر بود کز وی عالمی گوهر گرفت | |
چتر همت تا بر عشق مطهر باز کرد | هر کرا سر دید بیسر کردو کار از سر گرفت | |
در همه بستان همت هیچ کس خاری ندید | عکس رخ بنمود بستانها گل احمر گرفت | |
آب آتش را نبد وصل تو چون صحبت نیافت | پارهای زان آب بر آتش زد آتش در گرفت |