اگر سلمان همی خواهی که گردی رو مسلمان شو
|
|
که بی رای مسلمانی بمیری در بن زندان
|
مرو در راه هر کوری اگر مردی برین هامون
|
|
که گمراهی برون آیی بسی گمرهتر از هامان
|
نه هر آهو که پیش آید بود در ناف او نافه
|
|
نه هر زنده که تو بینی بود در قالب او جان
|
بسی آهو در عالم که مشکش نیست در ظاهر
|
|
بسی شخصست در گیتی که جانش نیست در ابدان
|
نه جان خود زندگی باشد غلط زینجاست غافل را
|
|
که جان دریست در خلقت ز بهر زینت جانان
|
هر آنکو نور جان بیند شود سخته چو پروانه
|
|
هر آنکو مرز جان داند نباشد فارغ از احزان
|
بپر عشق شو پران که عنقاوار خود بینی
|
|
ز ناجنسان جداییها و با جنسان بهم چسبان
|
شراب شوق چندان خور که پای از ره برون ننهی
|
|
که چون از ره برون رفتی تا خمارت گیرد از شیطان
|
تو بر ره چو اصحابی که خود میریست مر ره را
|
|
چه عیب آید اگر باشند آن اصحاب سگبانان
|
هم از درد دل ایشان برون آمد سگی عابد
|
|
هم از خورشید تابانست لعل سرخ اندر کان
|
شعاع روی مردی بود و شمع وقت بسطامی
|
|
نهاد بوی دردی بود و رنگ سالک گریان
|
ز روی درد این رهرو مبین آلت کانون
|
|
ز نور روی آن مه بین مزین قامت کیوان
|
همه اکرام و احسانست سیلی خوردن اندر سر
|
|
چه باشد گر کنی در پیش جانان جان و تن قربان
|
چو عالم جمله منکر شد چرا دارد خرد طرفه
|
|
اگر پیری خبر گوید که آید عاقبت طوفان
|
کنون طوفان مردانست و آنک طرف گل در گل
|
|
کنون بازار شیطانست و آنک موعد دیوان
|
زنی کو عدهی دین داشت آنجا مردوار آمد
|
|
تنی کو مدهی کین بود با وی کی رود یکسان
|
حسن در بصره پر بینند لیکن در بصر افزون
|
|
بدن در کعبه پر آیند لیکن در نظر نقصان
|
ز یثرب علم دین خیزد عجب اینست در حکمت
|
|
که صاحب همتان آیند از بنیاد ترکستان
|
صهیب از روم میپوید به عشق مصطفا صادق
|
|
هشام از مکه میجوید صلیب و آلت رهبان
|
دلا آنجا که انصافست خود از روم دل خیزد
|
|
تنا آنجا که اعلامست از کعبه بود خذلان
|