در اشتیاق کعبه و سفر حج

در غریبی درد اگر بر جان ما غالب شود چون نباشد این عزیزان سخت بی‌درمان شویم
غمگساری نه که اشگی بارد از غمگین بویم مهربانی نی که آبی آرد ار عطشان شویم
نه پدر بر سر که ما در پیش او نازی کنیم نی پسر در بر که ما از روی او شادان شویم
چون رخ پیری ببینیم از پدر یاد آوریم همچو یعقوب پسر گم کرده با احزان شویم
باشد امیدی هنوز ار زندگی باشد ولیک آه اگر در منزلی ما صید گورستان شویم
حسرت آن روز چون بر دل همی صورت کنیم ناچشیده هیچ شربت هر زمان حیران شویم
آه اگر یک روز در کنج رباطی ناگهان بی‌جمال دوستان و اقربا مهمان شویم
همرهان حج کرده باز آیند با طبل و علم ما به زیر خاک ره با خاک ره یکسان شویم
قافله باز آید اندر شهر بی‌دیدار ما ما به تیغ قهر حق کشته‌ی غریبستان شویم
همرهان با سرخ رویی چون به پیش ماه شب ما به زیر خاک چون در پیش مه کتان شویم
دوستان گویند حج کردیم و می‌آییم باز ما به هر ساعت همی طعمه‌ی دگر کرمان شویم
نی که سالی صدهزار آزاده گردد منقطع هم دریغی نیست گر ما نیز چون ایشان شویم
گر نهنگ حکم حق بر جان ما دندان زند ما به پیش خدمت او از بن دندان شویم
رو که هر تیری که از میدان حکم آمد به ما هدیه جان سازیم و استقبال آن پیکان شویم
چون بدو باقی شدیم از جسم خود فانی شویم چون بدو دانا شدیم از علم خود نادان شویم
گر نباشد حج و عمره ور می و قربان گو مباش این شرف ما را نه بس کز تیغ او قربان شویم
این سفر بستان عیاران راه ایزدست ما ز روی استقامت سرو این بستان شویم
حاجیان خاص مستان شراب دولتند ما به بوی جرعه‌ای مولای این مستان شویم
نام و ننگ و لاف و اصل و فضل در باقی کنیم تا سزاوار قبول حضرت قرآن شویم
بادیه بوته‌ست و ما چون زر مغشوشیم راست چون بپالودیم ازو خالص چو زر کان شویم