بعد مردن برمت زیر لحد با دل پر خون
|
|
خوش بخوابانم و راحت به روانت برسانم
|
آن دم از خاک برانگیزم در روز قیامت
|
|
در چنان انجمنی پرده ز رازت ندرانم
|
بگذرانم ز صراط و برهانم ز عذابت
|
|
در بهشت آرم و بر خوان نعیمت بنشانم
|
شربت شوق دهم تا تو شوی مست تجلی
|
|
پرده بردارم و آن گه به خودت مینگرانم
|
ذره ذره حسنات از تو ز لطفم بپذیرم
|
|
کوه کوه از تو معاصی به کرم در گذرانم
|
هر عطایی که بکردم به تو ای بندهی من من
|
|
خوش نشین بنده که من دادهی خود را نستانم
|
هر که گوید که خدا را به قیامت بتوان دید
|
|
او نبیند به حقیقت نه از آن گمشدگانم
|
بار الاها تو بر آری همه امید سنایی
|
|
که مسلمانم و یارب نه از آن بیخبرانم
|
روحی فداک ای محتشم لبیک لبیک ای صنم
|
|
ای رای تو شمسالضحی وی روی تو بدرالظلم
|
مایه ده آدم تویی میوهی دل مریم تویی
|
|
همشهری زمزم تویی یا قبلة الله فی العجم
|
دانم که از بیتاللهی شیری بگو یا روبهی
|
|
در حضرت شاهنشهی بوالقاسمی یا بوالحکم
|
نی نی پیت فرخ بود خلقت شکر پاسخ بود
|
|
آنرا که چونین رخ بود نبود حدیثش بیش و کم
|
ای جان جانها روی تو آشوب دلهای موی تو
|
|
وندر خم گیسوی تو پنهان هزاران صبحدم
|
رو رو که از چشم و دهان خواهی عیان خواهی نهان
|
|
خلق جهان را از جهان هم کعبهای و هم صنم
|
رویت بنامیزد چو مه زلفت بنامیزد سیه
|
|
هم عذر با تو هم گنه هم نور با تو هم ظلم
|
هر چینت از مشکین کله دارد کلیمی در تله
|
|
هر بوست از لب حامله دارد مسیحی در شکم
|
از باد و آتش نیستی تو آب و خاکی چیستی
|
|
جم را بگو تا کیستی او را روانی ده ز شم
|
چون عشق را ذات آمدی نفی قرابات آمدی
|
|
چون در خرابات آمدی کم کن حدیث خال و عم
|
بر رویت از بهر شرف با ما گه قهر و لطف
|
|
گه لعل گوید «لا تخف» گه جزع گوید «لا تنم»
|
رویت بهی تریاقفا بالا سهی تریاقبا
|
|
منعت غنیتر یا عطا ذاتت هنی تر یا شیم
|