بنمود مرا شعبدههایی که بننمود
|
|
از صد یک آن شعبده هاروت به بابل
|
زان فکرت بیهوده که در خاطر من بود
|
|
یک ساعته ره بود ز من تا به سلاسل
|
بر شاخ حیات از قبل ضعف بهر وقت
|
|
نالید ز بس رنج و عنا دل چو عنادل
|
من در حد غزنین و مرا فکرت فاسد
|
|
گه در حد چین بردی و گه در حد موصل
|
المنةالله که بر من همه سودا
|
|
شد سهل به فر تو ازین خوردن مسهل
|
ترکیب من افگانه شد از زایش علت
|
|
زان پس که بد از علت و از عارضه حامل
|
مقصود من ار عمر ابد بود به عالم
|
|
شد لاجرم از مسهل و معجون تو حاصل
|
بر کند همه قاعدهی علت از آنجا
|
|
جان ابدی کرد بدان قاعده منزل
|
شد ذهن من و خاطر من تیز و منور
|
|
چون خاطر کودک ز منقا و ز پلپل
|
پاکند به عرض و به صیانت همه خویشانت
|
|
از حرمتت ای خواجه نزد نابخلائل
|
تا باطنم از شربت تو نقص نپذرفت
|
|
حقا که نشد ظاهرم از فایده کامل
|
شد معتدل این طبع بر آنگونه که در طبع
|
|
من باز ندانم متضاد از متشاکل
|
بر که شمرم خلق تو ای مهتر مکرم
|
|
پیش که کنم شکر تو ای خواجه مفضل
|
تا آتش و آب و ز می و باد مرکب
|
|
هر چار خدایند به نزدیک معطل
|
هر چار گهر دایم بدخواه ترا باد
|
|
بر تارک و بر دولت و بر دیده و بر دل
|
اعدای تو کم چون مثل «استو قد نارا»
|
|
عمر تو فزون چون مثل سبع سنابل
|