شکایت از دگرگونی حال روزگار

یا همه جان باش یا جانان که اندر راه عشق در یکی قالب نباشد جان و جانان را مجال
ناریان بین با سه دوزخ سرد مانده در تموز ابلهان بین با دو دریا غرق گشته در سفال
در جهان آزاد مردی کو که با وی دم زنیم محرم و شایسته و اهل و مرید و بی‌ملال
کوی صدیقان بدیده رفت باید نز قدم راه صدیقان به طاعت رفت باید نه به بال
گر به عقبی دیده داری کوت زاد آخرت ور به دنیا تکیه داری هست دنیا را زوال
صدهزاران رنج بوبکر از یکی این حرف بود نوح نهصد سال نوحه کرد تا شد همچو نال
گردم بوبکر خواهی بخشش یک نانت کو ور کمال نوح جویی نوحه‌ات کو نیم سال
بود آن گه وقت «کان الکاس مجریها الیمین» هست اکنون گاه «کان الکاس مجریها الشمال»
کاسد و فاسد شد آن سحر حرام سامری هست گفتار سنایی عشق را سحر حلال