وفای او سبب روز نیک و بخت نکوست
|
|
ز بهر آنکه چو من امتحان کنم عمداش
|
چو کنیت برکات مبارک فتحی
|
|
نشان برکت و فتح و مبارکیست وفاش
|
امین ملک دوشه قاضی عمید که کرد
|
|
خدای مایهی ترس و امید همچو قضاش
|
فرود مرکز چرخست قاعدهی حلمش
|
|
ورای عالم عقلست همت والاش
|
دلیل مایهی ناز و نواز گشت دلش
|
|
عطای عالم ذل و نیاز گشت عطاش
|
به عشق او چو سنایی پناه خویش نیافت
|
|
بدیدهی خرد و روح در نیافت سناش
|
زمانه را ز پی زادن چنو فرزند
|
|
عقیم گشت چهار امهات و هفت آباش
|
رضا و خشمش اگر نیستی مفید و مضر
|
|
دو برنداشتی ایمان همی ز خوف و رجاش
|
ز بهر حشمت او را شدست در شب و روز
|
|
بنات نعش پرستار و بنده ابن ذکاش
|
ز عشق سیم و ز خوی ذمیم و فعل لیم
|
|
سوی کریم بسی خوارتر بود اعداش
|
ز عون میر و ز لطف دبیر و فهم وزیر
|
|
سوی اسیر بسی خوبتر بود سیماش
|
خلاف او به بهشت ار کسی بیندیشد
|
|
کسی خدای میان بهشتیان به و باش
|
از آنکه هست نشاط جهان ز رحمت حق
|
|
چو روز عید و شب قدر شد صباح و مساش
|
به روز «نحن قسمنا» خدای اندر لوح
|
|
برو نوشت همه چیز جز گناه فناش
|
زبانش خشک شود چون زبان قفل به کام
|
|
کسی که ناطقهی او نشد کلید ثناش
|
چه بی نظیر کسست او که وهم من صدبار
|
|
به عرش و فرش دوید و ندید کس همتاش
|
ثنای او را حد کمال پیدا نیست
|
|
که بیش آید چون بیشتر کنند اداش
|
حیات را چه گوارندهتر ز آب ولیک
|
|
کسی که بیشترش خورد بکشد استسقاش
|
ز روح نامیه ما ناکه نسبتی دارد
|
|
ثنای او که فزاید همی به عمر ثناش
|
خطی که صورت یک وصف خلق او بود آن
|
|
دماغها نشناسد همی ز مشک خطاش
|