در ستایش قاضی ابوالبرکات‌بن مبارک فتحی

وفای او سبب روز نیک و بخت نکوست ز بهر آنکه چو من امتحان کنم عمداش
چو کنیت برکات مبارک فتحی نشان برکت و فتح و مبارکیست وفاش
امین ملک دوشه قاضی عمید که کرد خدای مایه‌ی ترس و امید همچو قضاش
فرود مرکز چرخست قاعده‌ی حلمش ورای عالم عقلست همت والاش
دلیل مایه‌ی ناز و نواز گشت دلش عطای عالم ذل و نیاز گشت عطاش
به عشق او چو سنایی پناه خویش نیافت بدیده‌ی خرد و روح در نیافت سناش
زمانه را ز پی زادن چنو فرزند عقیم گشت چهار امهات و هفت آباش
رضا و خشمش اگر نیستی مفید و مضر دو برنداشتی ایمان همی ز خوف و رجاش
ز بهر حشمت او را شدست در شب و روز بنات نعش پرستار و بنده ابن ذکاش
ز عشق سیم و ز خوی ذمیم و فعل لیم سوی کریم بسی خوارتر بود اعداش
ز عون میر و ز لطف دبیر و فهم وزیر سوی اسیر بسی خوبتر بود سیماش
خلاف او به بهشت ار کسی بیندیشد کسی خدای میان بهشتیان به و باش
از آنکه هست نشاط جهان ز رحمت حق چو روز عید و شب قدر شد صباح و مساش
به روز «نحن قسمنا» خدای اندر لوح برو نوشت همه چیز جز گناه فناش
زبانش خشک شود چون زبان قفل به کام کسی که ناطقه‌ی او نشد کلید ثناش
چه بی نظیر کسست او که وهم من صدبار به عرش و فرش دوید و ندید کس همتاش
ثنای او را حد کمال پیدا نیست که بیش آید چون بیشتر کنند اداش
حیات را چه گوارنده‌تر ز آب ولیک کسی که بیشترش خورد بکشد استسقاش
ز روح نامیه ما ناکه نسبتی دارد ثنای او که فزاید همی به عمر ثناش
خطی که صورت یک وصف خلق او بود آن دماغها نشناسد همی ز مشک خطاش