ای بلند اصلی که کم دادست چون تو خاک پست
|
|
ای جوان بختی که کم دیدست چون تو چرخ پیر
|
روی زی صدرت نهادم با دل امیدوار
|
|
پشت کرده چون کمان از بیم تیر زمهریر
|
تا ز هر دستی بدانی آنکه در ایام خویش
|
|
اندرین صنعت ندارم در همه عالم نظیر
|
شعر چون نیکو نیاید کز صفای او دلم
|
|
هر زمان در طبع من گوهر همی گردد ضمیر
|
لیک عیبی دارم و آنست عیبم کز خرد
|
|
نیستم لت خوارگیر و قمرباز و بادهگیر
|
نان آنکس پخته باشد نزد آنها کز خرد
|
|
نه خمیری دارد اندر راه فطرت نه فطیر
|
نه ز بد شعری به هر صدری ندارم اختلاط
|
|
لیک بی معنی همی در پیش هر خر خیر خیر
|
از برای لقمهای نان بر نتوان آبروی
|
|
وز برای جرعهای میرفت نتوان در سعیر
|
از خردمندی و حکمت هرگز این اندر خورد
|
|
کز پی نانی به دست فاسقی گردم اسیر
|
چون کریمان یک درم ندهند از روی کرم
|
|
تا ندارندم دو سال از انتظار اندر زحیر
|
ای سخنور تربیت کن مر مرا از نیکویی
|
|
تاجری گردد زبانم در مدیحت چون جریر
|
طوقم اندر گردن آور از سخا چون فاخته
|
|
تا چو قمری میزنم بر شاخ او صافت صفیر
|
گر چه من بنده ندارم خدمتی از فضل خویش
|
|
تو خداوندی بجا آر از کرم این در پذیر
|
پادشاه دانشی باشد وزیرت جود از آنک
|
|
پیکر بیروح باشد پادشاه بیوزیر
|
تا چو خورشید سپر کردار در برج کمان
|
|
در رود آخر بود مرتازیان را ماه تیر
|
بادت از چرخ کمان کردار هر دم نو به نو
|
|
نعمت و اسباب قسم و دولت و اقبال تیر
|
بد سگال بد سگالت باد چرخ کینهور
|
|
دوستار دوستارت باید جبار قدیر
|