هم درخت از تو چو پیکان و سنان وقت بهار
|
|
هم غدیر از تو چو شمشیر و سپر در ماه تیر
|
تیر چرخ ار در کمان یابد مثال حکمتت
|
|
در زمان همچون کمان کوژی پذیرد جرم تیر
|
پیش تو یکتن نکرد از بهر خدمت قد کمان
|
|
تا ندادی هم توشان از قوت و توفیق تیر
|
جان هر جانی که جفت تیر حکمت بشنود
|
|
با «سمعنا» و «اطعنا» پای کوبد پیش تیر
|
تف آه عاشقان ار هیچ زی بحر آمدی
|
|
تا به ماهی جمله بریان گرددی بحر قعیر
|
از برای پرورش در گاهوارهی عدل و فضل
|
|
عام را بستان سیری خاص را پستان شیر
|
هر که از خود رست و عریان گشت آن کس را به فضل
|
|
حلها پوشی طرازش «ذلک الفوز الکبیر»
|
و آنکه او پیوسته زیر پوست ماند چون پیاز
|
|
میدهیش از خوانچهی ابلیس در لوزینه سیر
|
از در کوفهی وصالت تا در کعبهی رجا
|
|
نیست اندر بادیهی هجران به از خوفت خفیر
|
از همه عالم گریزست ار همه جان و دل ست
|
|
آن تویی کز کل عالم ناگریزی ناگزیر
|
کم نگردد گنج خانهی فضلت از بدیها ما
|
|
تو نکو کاری کن و بدهای ما را بد مگیر
|
صدق ما را صبح کاذب سوخت ما را صدق بخش
|
|
پای ما در طین لازب ماند ما را دستگیر
|
هیچ طاعت نامد از ما همچینن بی علتی
|
|
رایگانمان آفریدی رایگانمان در پذیر
|