در اندرز طاهربن علی ثقة الملک

همچو سرهنگ محمد پسر مرد آویز که همی محمدت و مردی ازو گیرد فر
آنکه زان حادثه زو شرم زده بود قضا آنکه زین موهبه زو شادروان گشت قدر
آن هنرمند جوانی که چو در بست میان فلک پیر گشاید پی دیدنش بصر
و آن خردمند جوانی که چو دو لب بگشاید خانه‌ی عقل دو صد کله ببندد ز درر
مایه ور گشته ز تحصیل کفش خرد و بزرگ سودها برده ز آثار دلش ماده و نر