در تهنیت صلح خواجه امام منصور و سیف الحق شیخ الاسلام

تو بزرگ از آسمانی دیگران از آب و خاک تو عزیز از کردگاری دیگران ز اصل و گهر
مرغ کان ایزد کند چون مهر پرد بر سپهر مرغ کان عیسی کند بس خوار باشد پیش خور
کی چرا سازد چو مرغ خانگی بر خاکدان هرکرا روح‌القدس پرورده باشد زیر پر
فاسقان را زحمتی هم در خلا هم در ملا عاشقان را رحمتی هم در سفر هم در حضر
عالمی را در حضر دلشاد کردی زین حضور کشوری را زان سفر آزاد کردی از سقر
آنچه بر صورت پرستان هری کردی عیان هیچ صورت‌بین ندارد زان معانی جز خبر
طیلسان داران دین بودند آنجا نعره زن خانگه داران جان بودند آنجا جامه در
حنبلی چون دید چشمت چشم او شد همچو سیم اشعری چون دید رایت روی او شد همچو زر
عقل این می‌گفت «اذا جاء القضا ضاق الفضا» جان آن می‌گفت «اذا جاء القدر ضاع الحذر»
از پی احیاء شرع و معرفت کردی جدا تیرگی ز اصحاب جبر و خیرگی ز اهل قدر
این کنون ز «الحکم لله» نقش دارد بر نگین و آن دگر ز «ایاک نعبد» حلقه دارد بر کمر
زرد گوشان هری را کردی از گفتار نغز چون سیه چشمان جنت گوش و گردن پر گهر
در هری این ساحری دیدی به ترک و روم شو تا چلیپا سوختن بینی تو در چین و خزر
گر نه عرق منبر تستی در اشجار عراق روح نامی اره‌ای گشتستی اندر هر شجر
گر زر سحر گفت تو دین را نبودی پرورش دایگی این سحر کی کردی به تاثیر سحر
تا ز روی مایه مردم را نه از روی نسب چار عنصر مادرند و هفت سیاره پدر
باد امرت در زمین چون چار عنصر پیش رو باد نامت در زمان چون هفت سیاره سمر
باد رایت بی تباهی باد شخصت بی حدوث باد جاهت بی تناهی باد جانت بی ضرر
باد همچون دور همکار تو کارت مستقیم باد همچون دین هم نام تو نامت مشتهر