تو بزرگ از آسمانی دیگران از آب و خاک
|
|
تو عزیز از کردگاری دیگران ز اصل و گهر
|
مرغ کان ایزد کند چون مهر پرد بر سپهر
|
|
مرغ کان عیسی کند بس خوار باشد پیش خور
|
کی چرا سازد چو مرغ خانگی بر خاکدان
|
|
هرکرا روحالقدس پرورده باشد زیر پر
|
فاسقان را زحمتی هم در خلا هم در ملا
|
|
عاشقان را رحمتی هم در سفر هم در حضر
|
عالمی را در حضر دلشاد کردی زین حضور
|
|
کشوری را زان سفر آزاد کردی از سقر
|
آنچه بر صورت پرستان هری کردی عیان
|
|
هیچ صورتبین ندارد زان معانی جز خبر
|
طیلسان داران دین بودند آنجا نعره زن
|
|
خانگه داران جان بودند آنجا جامه در
|
حنبلی چون دید چشمت چشم او شد همچو سیم
|
|
اشعری چون دید رایت روی او شد همچو زر
|
عقل این میگفت «اذا جاء القضا ضاق الفضا»
|
|
جان آن میگفت «اذا جاء القدر ضاع الحذر»
|
از پی احیاء شرع و معرفت کردی جدا
|
|
تیرگی ز اصحاب جبر و خیرگی ز اهل قدر
|
این کنون ز «الحکم لله» نقش دارد بر نگین
|
|
و آن دگر ز «ایاک نعبد» حلقه دارد بر کمر
|
زرد گوشان هری را کردی از گفتار نغز
|
|
چون سیه چشمان جنت گوش و گردن پر گهر
|
در هری این ساحری دیدی به ترک و روم شو
|
|
تا چلیپا سوختن بینی تو در چین و خزر
|
گر نه عرق منبر تستی در اشجار عراق
|
|
روح نامی ارهای گشتستی اندر هر شجر
|
گر زر سحر گفت تو دین را نبودی پرورش
|
|
دایگی این سحر کی کردی به تاثیر سحر
|
تا ز روی مایه مردم را نه از روی نسب
|
|
چار عنصر مادرند و هفت سیاره پدر
|
باد امرت در زمین چون چار عنصر پیش رو
|
|
باد نامت در زمان چون هفت سیاره سمر
|
باد رایت بی تباهی باد شخصت بی حدوث
|
|
باد جاهت بی تناهی باد جانت بی ضرر
|
باد همچون دور همکار تو کارت مستقیم
|
|
باد همچون دین هم نام تو نامت مشتهر
|