پسری چون تو نزادند درین شش روزن
|
|
هفت سیاره و نه دایره و چار گهر
|
هرگز از جود تو نگرفت کس اندازهی آز
|
|
هرگز از خیر تو نشنید کس آوازهی شر
|
کلک و گفتار تو پیرایهی فضلست و محل
|
|
لفظ و دیدار تو سرمایهی سمعست و بصر
|
شبهی دارد کلک تو به شحنهی تقدیر
|
|
که چنو عنصر نفع آمد و ارکان ضرر
|
عرض او چون عرض جوهر صفرا گه رنگ
|
|
فرق او چون عرض جوهر سودا به فکر
|
گر نه سالار هنرمندی بودی هرگز
|
|
نزد سالار شهنشاه نبودیش خطر
|
خاطری داری و فهمی که به یک لحظه کنند
|
|
تختهی قسمت تقدیر خداوند از بر
|
ای جوان بخت نبینی که برین فضل مرا
|
|
به چسان این فلک پیر گرفتهست به حر
|
مدح گوییم که در تربیت خاطر و طبع
|
|
در همه عالم امروز چو من نیست دگر
|
طوق دارند عدو پیش درم فاختهوار
|
|
تام دیدند ز خاطر شجر پر ز ثمر
|
غوک را جامه بهری جوی و من از شرم عدو
|
|
روزها گشته چو خفاش مرا خانه ستر
|
لیک بیبرگ و نوا ماندهام از گردش چرخ
|
|
همچو طوق گلوی فاخته و شاخ شجر
|
روی من شد چو زر و دیده چو سیم از پی اشک
|
|
گر بخواهی شود از سیم توام کار چو زر
|
پیش خورشید سخای تو به تعجیل کرم
|
|
کوه کوه انده من بنده هبا باد و هدر
|
بادی از بخت تو تا از اثر جوهر طبع
|
|
در جهان آدمی از پای رود مرغ به پر
|
مرغ بر شاخ تو از مدح تو بگشاد گلو
|
|
آدمی پیش تو از مهر تو بربسته کمر
|