سر بر آنجای نهاد آن سمن تازه که بود
|
|
صد شب اندر غمش از اشک دو چشمم چو شمر
|
او چو تنگ شکر و گشته سراسیمه ز خواب
|
|
من چون طوطی شده بی خواب در اندیشهی خور
|
او شده طاق به آرام و من از بوسه زدن
|
|
بر دو چشم و دو لبش تا به سحر جفت سهر
|
خواب زاید اگر از شکر و بادام چرا
|
|
خوابم از دیده ببرد از در بادام و شکر
|
خود که داند که در آن نیمشب از مستی او
|
|
تا چه برداشتم از بوسه و هر چیزی بر
|
نرم نرم از سمن آن نرگس پر خواب گشاد
|
|
ژاله ژاله عرق از لالهی او کرد اثر
|
رویش از خاک چو برداشتم از خوی شده بود
|
|
لاله برگش چو گل نم زده در وقت سحر
|
بوسه بر دو لب من داد همی از پی عذر
|
|
آنت شرمنده نگار آنت شکر بوسه پسر
|
آنت خوش خرمی و عیش که من دیدم دوش
|
|
چه حدیثیست که امروزم از آن خرمتر
|
دوش از یار بدم خرم و امروز شدم
|
|
از رخ خواجه محمد پسر خواجه عمر
|
آنکه تا دست سخا بر همه عالم بگشاد
|
|
به بدی بسته شدست ساحت ما پای قدر
|
آن سخن سنج شهی کو چو دو بسد بگشاد
|
|
خانهی عقل دو صد کله ببندد ز درر
|
مایهور گشته ز اسباب دلش خرد و بزرگ
|
|
سودها کرده ز تاثیر کفش ماده و نر
|
پایهی مرتبتش را چو ملک نیست قیاس
|
|
عرصهی مکرمتش را چو فلک نیست عبر
|
خاطرش سر ملک در فلک آینهگون
|
|
همچنان بیند چون دیده در آیینه صور
|
جنیان زان همه از شرم نهانند که هیچ
|
|
به ز خود روی ندیدند چنو ز اهل بشر
|
جزوی از خشم وی ار بر فلک افتد به خطا
|
|
نار کلی شود از هیبت او خاکستر
|
آتش عزمش اگر قصد کند سوی هوا
|
|
چنبر چرخ بسوزد به یک آسیب شرر
|
شمت حزمش اگر باد برد تحفه به ابر
|
|
در شود در شکم ابر هوا قطره مطر
|
ای بهی روی ز سعی تو گه بزم سخا
|
|
وی قوی پشت ز عون تو گه رزم ظفر
|