طالع از طالعت عجایبتر
|
|
کس ندیدی عجایب دیگر
|
گه به چرخت برد چو قصد دعا
|
|
گه به خاک آردت چو عزم قدر
|
گه به دستت ببندد از دل پای
|
|
گه به مهرت ببندد از دل سر
|
گه برهنهت کند چو آبان شاخ
|
|
گه بپوشاندت چو آب شجر
|
شجری کرد مر ترا از فضل
|
|
پس بگسترد پیشت از آن بر
|
قوتی دارد این سخن بی فعل
|
|
زینتی دارد این چمن بی فر
|
زان که مر آفتاب دولت را
|
|
هست روزی درین درخت نظر
|
تا نبیند ازو عدوت نشان
|
|
تا ببیند ازو ولیت ثمر
|
کرده علمت فلک نمونهی جهل
|
|
کرده نفعت جهان نتیجهی ضر
|
سخنی گویمت برادروار
|
|
گر نیوشی و داریم باور
|
عبره کرده سپهر حکمت را
|
|
چون نگیری ز روزگار عبر
|
در خرابات کم گذر چونهای
|
|
چون مزاج شراب آلت شر
|
مکن از کعبتین نرد و قدح
|
|
با «له» و «منک» عمر خویش هدر
|
چون همی بازی و همی مانی
|
|
بخت بد را بباز بر اختر
|
پیش هر دون مکن چو چنبر پشت
|
|
پای هر سفله را مگیر چو در
|
که میانه تهیست گاه سخا
|
|
سخن دون و سفله چون چنبر
|
نزد دونان حدیث می مگذار
|
|
پیش حران ز جام می مگذر
|
تا نباشی برین سبک چون جان
|
|
تا نباشی بر آن گران چو جگر
|
یار دونان همی بوی چون جهل
|
|
عاقلان زان کنند از تو حذر
|
یکسو افکن ز طبع بی نفسی
|
|
تات باشد چو روح قدر و خطر
|