گر ابر مدد یکدم از انگشت تو گیرد
|
|
هرگز نکند بیش بخیلی به مطر بر
|
ای ذات ترا از قبل قبلهی دلها
|
|
تدبیرگر چرخ بپرورده ببر بر
|
چون قطب تو اندر وطن خویش به نیکی
|
|
آوازهی نام تو چو انجم به سفر بر
|
خور جود تو جوینده چو انجم به فلک بر
|
|
گل مدح تو گوینده چو بلبل به شجر بر
|
رحمت شده بی امر تو زحمت به خرد بر
|
|
فتنه شده بی امر تو فتنه به سهر بر
|
در کعبهی انصاف تو محراب دگر شد
|
|
نقش سم شبدیز تو بر ماده و نر بر
|
تا حرز نفر داد تو و یاد تو باشد
|
|
هرگز نرسد هیچ نفیری به نفر بر
|
امروز درین دور دریغی نخورد هیچ
|
|
از عدل تو یک سوخته بر عدل عمر بر
|
بنگاشت تو گویی همه را از قلم مهر
|
|
نقاش ازل نقش تو بر حسن بصر بر
|
انگشت گزان آمده نزد تو حسودت
|
|
برده سر انگشت کز آتش به سقر بر
|
دولت نتواند که گشاید ز سر زور
|
|
ار بند نهد دست تو بر پای قدر بر
|
گور و ملک الموت بهم بیندی از تو
|
|
گر گرز زنی بر عدوی تیره گهر بر
|
در بحر گر آواز دهی جانورانش
|
|
لبیک زنان پیش تو آیند به سر بر
|
هر دم فلک الاعظم ز اوج شرف خویش
|
|
احسنت کند بر شرف چون تو پسر بر
|
تا نقش کند از قبل رمز حکیمان
|
|
جاه خطر و چاه خطر را به سمر بر
|
بر رهگذر حاسد تو چاه و خطر باد
|
|
تا ناصحت آساید با جاه و خطر بر
|
بر پشت تو بادا زره عصمت ایزد
|
|
تا باد زره سازد بر روی شمر بر
|
خاک در تو باد سپهر همه شاهان
|
|
تا خاک و سپهرست بزیر و به زبر بر
|
روی تو چنان تازه که گوید خرد و جان
|
|
ای تازهتر از برگ گل تازه به بربر
|