خار با خرما بگاه طعم کس کی کرد جفت
|
|
لعل با خر مهره اندر عقد کس کی کرد یار
|
آب جویست آنکه جوید سوی هر ناجنس راه
|
|
جوهر آتش ز همت بر فلک باشد سوار
|
لاجرم زین دادهی گردون و زادهی چار طبع
|
|
این جهان در رامش ست و آن جهان در افتخار
|
پایهی پاییدن جان نزد لطفش یک به دست
|
|
مایهی بالیدن تن پیش رایش یک شرار
|
ای ز تاثیر مزاجت چارگوهر بر فزون
|
|
یافته قدر و بلندی صفوت و لطف و وقار
|
میل دانش سوی تو چون میل اجزا سوی کل
|
|
آب دولت سوی تو چون آب سیل از کوهسار
|
آتش طبع بی اصلان ز آب روی خود بکش
|
|
دود بیعلمی ز خانهی مغز بی علمان برآر
|
لالهی دعوی ز کوه که دروغان نیست کن
|
|
آفت فتوی ببر از مفتیان جهل بار
|
جاهلان را چاره نیست از نسبت پست دروغ
|
|
مار مهره جوی نادان نیست دور از زهر مار
|
لنگی و رهواری اندر راه دین ناید نکو
|
|
اسب دانش باید ار نی دور شو زین رهگذار
|
فقر از آن خواهی که پاکی از بیان فقه و شرع
|
|
لالهزان جویی که دوری از میان مرغزار
|
قوت شرع از فقیهان میشناسم نز فقیر
|
|
لاف بوبکر از محمد میشناسم نه ز غار
|
یادگار مصطفا در راه دین علمست علم
|
|
هیچ جاهل بی تعلم فقر کی کرد اختیار
|
هول و خشم یوسفی باید درین ره بدرقه
|
|
فقه و فضل یوسفی باید درین ره غمگسار
|
ای جمال ملک و دانش سرفراز از بهر آنک
|
|
یوسفی اصلی و احمد خلق و حدادی تبار
|
لاله و کوهی بلون حلم بابویی و رنگ
|
|
آتش و آبی به قدر و لطف بی دود و بخار
|
کان دین را مایهای همچون بدن را پنج حس
|
|
لشکری مر ملک عز را چون نبی را چار یار
|
تربیت یاب از پدر چون آفتاب از آسمان
|
|
علمها گیر از پدر چون بخردان از روزگار
|
ابتدا این رنجها میکش که در باغ شرف
|
|
زود یابی صد گل خوشبوی از یک نوک خار
|
صد هزاران چرخ بینی زین سپس برطرف کون
|
|
از تبرک نعل اسبت کرده چون مه گوشوار
|