در مدح ابوالمعالی یوسف بن احمد

خار با خرما بگاه طعم کس کی کرد جفت لعل با خر مهره اندر عقد کس کی کرد یار
آب جویست آنکه جوید سوی هر ناجنس راه جوهر آتش ز همت بر فلک باشد سوار
لاجرم زین داده‌ی گردون و زاده‌ی چار طبع این جهان در رامش ست و آن جهان در افتخار
پایه‌ی پاییدن جان نزد لطفش یک به دست مایه‌ی بالیدن تن پیش رایش یک شرار
ای ز تاثیر مزاجت چارگوهر بر فزون یافته قدر و بلندی صفوت و لطف و وقار
میل دانش سوی تو چون میل اجزا سوی کل آب دولت سوی تو چون آب سیل از کوهسار
آتش طبع بی اصلان ز آب روی خود بکش دود بی‌علمی ز خانه‌ی مغز بی علمان برآر
لاله‌ی دعوی ز کوه که دروغان نیست کن آفت فتوی ببر از مفتیان جهل بار
جاهلان را چاره نیست از نسبت پست دروغ مار مهره جوی نادان نیست دور از زهر مار
لنگی و رهواری اندر راه دین ناید نکو اسب دانش باید ار نی دور شو زین رهگذار
فقر از آن خواهی که پاکی از بیان فقه و شرع لاله‌زان جویی که دوری از میان مرغزار
قوت شرع از فقیهان می‌شناسم نز فقیر لاف بوبکر از محمد می‌شناسم نه ز غار
یادگار مصطفا در راه دین علمست علم هیچ جاهل بی تعلم فقر کی کرد اختیار
هول و خشم یوسفی باید درین ره بدرقه فقه و فضل یوسفی باید درین ره غمگسار
ای جمال ملک و دانش سرفراز از بهر آنک یوسفی اصلی و احمد خلق و حدادی تبار
لاله و کوهی بلون حلم بابویی و رنگ آتش و آبی به قدر و لطف بی دود و بخار
کان دین را مایه‌ای همچون بدن را پنج حس لشکری مر ملک عز را چون نبی را چار یار
تربیت یاب از پدر چون آفتاب از آسمان علمها گیر از پدر چون بخردان از روزگار
ابتدا این رنجها می‌کش که در باغ شرف زود یابی صد گل خوشبوی از یک نوک خار
صد هزاران چرخ بینی زین سپس برطرف کون از تبرک نعل اسبت کرده چون مه گوشوار