کیست آنکو ساعتی در بحر مهرت غوطه خورد
|
|
کش بدست از آتش شوق تو یکساعت قرار
|
هرکه او نام از تو جوید ایمنست از نام و ننگ
|
|
هر که او فخر از تو آرد فارغست از فخر و عار
|
هر که از درگاه عزت یافت توقیع قبول
|
|
پیش درگاهش کمر بندد به خدمت روزگار
|
کیست آنکو عز خویش از خاک درگاه تو دید
|
|
کوشد اندر صدر دین در چشم کس یک روزخار
|
چون جمال گوهر حدادیان یوسف که زد
|
|
پتک حجت بر سر اعدای دین حدادوار
|
آن که چون در درس و مجلس دم زند در علم و دین
|
|
چون دم آخر نیابی در همه گیتیش یار
|
آن ز ترفیه و صیانت ملک را خیرات بخش
|
|
و آن ز توجیه و دیانت شرع را اندیشه خوار
|
پیشوا و واعظ دین محمد کز ورع
|
|
سنت همنام خود را هست دایم جانسپار
|
گر نبودی باغ رایش را نهالی بس قوی
|
|
این چنین شاخی ازو پیدا نگشتی در دیار
|
آنکه خاک تیره را بر چرخ فضل آمد بدو
|
|
کز چنان چرخی چنین خورشید دین گشت آشکار
|
گر ز چرخ آسمان آمد زمستانی چنین
|
|
بنگر از چرخ زمین اندر زمستان نوبهار
|
ور ز چرخ آسمان آید سحاب برف ریز
|
|
آمد از چرخ زمین دریای مروارید بار
|
هر کسی جزوی امامت نیز دعوی میکند
|
|
لیک پنهان نیست شاه ذوالفقار از ذوالخمار
|
فتویی کز خانهی حدادیان آمد برون
|
|
نص قرآن دارد آنرا از درستی استوار
|
هیچ جاهل در جهان مفتی نگشتهست از لباس
|
|
هیچ گنگ اندر جهان شاعر نگشتهست از شعار
|
خود گرفتم هر کسی برداشت چوبی چون کلیم
|
|
معجزی باری بباید تا شود آن چوب مار
|
دور مشتی مدعی نامعنوی اندر گذشت
|
|
دور دور یوسفست ای پادشا پایندهدار
|
لفظ شیرینش غذای جان ما شد بهر آنک
|
|
گر غذای تن شدی بی زور ماندی روزهدار
|
از چنین شاخی چنین باری پدید آمد به شهر
|
|
پس درخت گل چه آرد جز گل خوشبوی بار
|
احمد محمود خصلت خواجه ای کامروز کرد
|
|
از سخن چشم عدوی احمد مختار تار
|