در مدح بهرامشاه

ما را ز فراق تو خرد هیچ نماندست این بی‌خردیها همه معذور همی دار
در عذر پذیرفتن و بر عیب ندیدن بنگر سوی سلطان نکو خوی نکوکار
بهرامشه آنشه که ز بهر شرف و عز بهرام فلک بر در او کدیه زند بار
آن شاه کر گر عیب گنه کار نپوشد خود را شمرد سوی خود و خلق گنه‌کار
شاهان جهان را ز جلال و هنر او مدحت همه محنت شد وافسر همه افسار
شیریست تو گویی به گه رزم و گه صید شیدیست تو گویی به گه بزم و گه بار
بر سایه‌ی پیکانش برد سجده ز بس عز شیر سیه و پیل سپید از صف پیکار
شه بوده درین ملک و سنایی نه و بخ بخ کاقبال رسانید سزا را به سزاوار
این زاده‌ی تایید برآورده‌ی حق را ای چرخ نکوپرور و ای بخت نکودار