ما را ز فراق تو خرد هیچ نماندست
|
|
این بیخردیها همه معذور همی دار
|
در عذر پذیرفتن و بر عیب ندیدن
|
|
بنگر سوی سلطان نکو خوی نکوکار
|
بهرامشه آنشه که ز بهر شرف و عز
|
|
بهرام فلک بر در او کدیه زند بار
|
آن شاه کر گر عیب گنه کار نپوشد
|
|
خود را شمرد سوی خود و خلق گنهکار
|
شاهان جهان را ز جلال و هنر او
|
|
مدحت همه محنت شد وافسر همه افسار
|
شیریست تو گویی به گه رزم و گه صید
|
|
شیدیست تو گویی به گه بزم و گه بار
|
بر سایهی پیکانش برد سجده ز بس عز
|
|
شیر سیه و پیل سپید از صف پیکار
|
شه بوده درین ملک و سنایی نه و بخ بخ
|
|
کاقبال رسانید سزا را به سزاوار
|
این زادهی تایید برآوردهی حق را
|
|
ای چرخ نکوپرور و ای بخت نکودار
|