موعظه و نصیحت در اجتناب از زخارف دنیا

بود تو شرع بر تواند داشت زان که آن روشنست و بود تو تار
دین نیاید به دست تابودت بر یمین و یسار یمین و یسار
نه فقیری چو دین به دنیا کرد مر ترا پایمزد و دست افزار
نه فقیهی چو حرص و شهوت کرد مر ترا فرع جوی و اصل گذار
ره رها کرده‌ای از آنی گم عز ندانسته‌ای از آنی خوار
مشک و پشکت یکیست تا تو همی ناک ده را ندانی از عطار
دل به صد پاره همچو ناری از آنک خلق را سر شمرده‌ای چو انار
کار اگر رنگ و بوی دارد و بس حبذا چین و فرخا فرخار
دعوی دل مکن که جز غم حق نبود در حریم دل دیار
ده بود آن نه دل که اندر وی گاو و خر باشد و ضیاع و عقار
نیست اندر نگارخانه‌ی امر صورت و نقش مومن و کفار
زان که در قعر بحرالاالله لا نهنگی ست کفر و دین او بار
چه روی با کلاه بر منبر چه شوی با زکام در گلزار
تر مزاجی مگرد در سقلاب خشک مغزی مپوی در تاتار
خود کلاه و سرت حجاب تو اند چه فزایی تو بر کله دستار
کله آن گه نهی که در فتدت سنگ در کفش و کیک در شلوار
علم کز تو ترا بنستاند جهل از آن علم به بود صدبار
آب حیوان چو شد گره در حلق زهر گشت ار چه بود نوش و گوار
نه بدان لعنت‌ست بر ابلیس کو نداند همی یمین ز یسار
بل بدان لعنت‌ست کاندر دین علم داند به علم نکند کار