در مدح علی بن محمد طبیب

لیک آمده‌ام سیر ز افعال زمانه هر چند هنوز از غرض خویشم ناهار
آن سود همی بینم از اشعار که هر شب هش را ببرد سوش بماند بر من عار
خواریم از آنست که زین شهرم ازیرا در بحر و صدف خوار بود لولو شهوار
هدهد کلهی دارد و طاووس قبایی من بلبل و خواهان یکی درعه و دستار
زین محتشمانند درین شهر که همت بر هیچ کسی می‌نتوان دوخت به مسمار
ای درت ز بی‌برگان چون شاخ در آذر وی دلت ز بخشیدن چون باغ در آزار
از مکرمت تست که پیوسته نهفته‌ست این شخص به دراعه و این پای به شلوار
پس چون تنم آراسته‌ی پیرهن تست این فرق مرا نیز بیارای به دستار
سود از تو بدان جویم کز مایه‌ی طبعم خود را بر تو دیده‌ام این قیمت و بازار
آثار نکو به که بماند چو ز مردم می هیچ نماند ز پس مرگ جز آثار
تا جوهر دریا نبود چون گهر باد تا مایه‌ی مرکز نبود چون فلک نار
چون چار گهر فعل تو و ذات تو بادا از محکمی و لطف و توانایی و مقدار
در عافیت خیر و سخا باد همیشه اسباب بقای تو چو خیرات تو بسیار
جبار ترا از قبل نفع طبیبان تا دیر برین مکرمت و جود نگهدار
جبار ترا باد نگهبان به کریمی از مادح بدگوی و ز ممدوح جگرخوار
از فضل ملک باد به هر حال و به هر وقت امروز تو از دی به و امسال تو از پار