گرد خرسندی و بخشش گرد زیرا طمع و طبع
|
|
کودکان را خربزه گرمست و پیران را خیار
|
راستکاری پیشه کن کاندر مصاف رستخیز
|
|
نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار
|
تا به جان لهو و لغوی زنده اندر کوی دین
|
|
از قیامت قسم تو نقشست و از قرآن نگار
|
حق همی گوید بده تا ده مکافاتت دهم
|
|
آن به حق ندهی و پس آسان بپاشی در شیار
|
این نه شرط مومنی باشد که در ایمان تو
|
|
حق همی خاین نماید خاک و سرگین استوار
|
گرد دین بهر صلاح دین به بیدینی متن
|
|
تخم دنیا در قرار تن به مکاری مکار
|
ای بسا غبنا کت اندر حشر خواهد بود از آنک
|
|
هست ناقد بس بصیر و نقدها بس کم عیار
|
سخت سخت آید همی بر جان ز راه اعتقاد
|
|
زشت زشت آید همی در دین ز راه اعتبار
|
بر در ماتم سرای دین و چندین نای و نوش
|
|
در ره رعناسرای دیو و چندان کار و بار
|
گرد خود گردی همی چون گرد مرکز دایره
|
|
ای پی اینی بسان خشک مغزان در دوار
|
از نگارستان نقاش طبیعی برتر آی
|
|
تا رهی از ننگ جبر و طمطراق اختیار
|
چون ز دقیانوس خود رستند هست اندر رقیم
|
|
به ز بیداری شما خواب جوانمردان غار
|
بازدان تایید دین را آخر از تلقین دیو
|
|
بازدان روحالقدس را آخر از حبر نصار
|
عقل اگر خواهی که ناگه در عقیلهت نفکند
|
|
گوش گیرش در دبیرستان «الرحمان» در آر
|
عقل بیشرع آن جهانی نور ندهد مر ترا
|
|
شرع باید عقل را همچون معصفر را شخار
|
عقل جزوی کی تواند گشت بر قرآن محیط
|
|
عنکبوتی کی تواند کرد سیمرغی شکار
|
گر چه پیوستست بس دورست جان از کالبد
|
|
ور چه نزدیکست بس دورست گوش از گوشوار
|
پیشگاه دوست را شایی چو بر درگاه عشق
|
|
عافیت را سرنگون سار اندر آویزی بدار
|
عاشقان را خدمت معشوق تشریفست و بر
|
|
عاقلان را طاعت معبود تکلیفست و بار
|
زخم تیغ حکم را چه مصطفا چه بوالحکم
|
|
ذوالفقار عشق را چه مرتضا چه ذوالخمار
|