موعظه در اجتناب از غرور و کبر و حرص

تا ورای نفس خویشی خویشتن کودک شمار چون فرود طبع ماندی خویشتن غافل بدار
کی شود ملک تو عالم تا تو باشی ملک او کی بود اهل نثار آنکس که برچیند نثار
هست دل یکتا مجویش در دو گیتی زان که نیست در نه و در هشت و هفت و در شش و پنج و چهار
نیست یک رنگی بزیر هفت چار از بهر آنک ار گلست اینجای با خارست ور مل با خمار
بهر بیشی راست اینجا کم زدن زیرا نکرد زیر گردون قمر پس مانده را هرگز قمار
در رجب خود روزه‌دار و «قل هوالله» خوان و پس در صفر خوان «تبت» و در چارشنبه روزه‌دار
چند ازین رمز و اشارت راه باید رفت راه چند ازین رنگ و عبارت کار باید کرد کار
همرهان با کوه‌هانان به حج رفتند و کرد رسته از میقات و حرم و جسته از سعی و جمار
تو هنوز از راه رعنایی ز بهر لاشه‌ای گاه در نقش هویدی گاه در رنگ مهار
چون به حکم اوست خواهی تاج خواهی پای بند چون نشان اوست خواهی طیلسان خواهی غیار
تا به جان این جهانی زنده چون دیو و ستور گر چه پیری همچو دنیا خویشتن کودک شمار
حرص و شهوت در تو بیدارند خوش خوش تو مخسب چون پلنگی بر یمین داری و موشی بر یسار
مال دادی لیک رویست و ریا اندر بنه کشت کردی لیک خوکست و ملخ در کشت‌زار
خشم را زیر آر در دنیا که در چشم صفت سگ بود آنجا کسی کاینجا نباشد سگ سوار
خشم و شهوت مار و طاووسند در ترکیب تو نفس را آن پایمرد و دیو را این دست یار
کی توانستی برون آورد آدم را ز خلد گر نبودی راهبر ابلیس را طاووس و مار
عور کرد از کسوت عار ار ز دوده‌ی آدمی زان که اندر تخم آدم عاریت باشد عوار
حلم و خرسندی در آب و گل طلب کت اصل ازوست کی بود در باد خرسندی و در آتش وقار
حلم خاک و قدر آتش جوی کب و باد راست گرت رنگ و بوی بخشد پیله‌ور صد پیلوار
تا تو اندر زیر بار حلق و جلقی چون ستور پرده‌داران کی دهندت بار بر درگاه یار