| ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار | ای خداخوانان قال الاعتذار الاعتذار | |
| پیش از آن کاین جان عذر آور فرو میرد ز نطق | پیش از آن کاین چشم عبرت بین فرو ماند ز کار | |
| پند گیرید ای سیاهیتان گرفته جای پند | عذر آرید ای سپیدیتان دمیده بر عذار | |
| ای ضعیفان از سپیدی مویتان شد همچو شیر | وی ظریفان از سیاهی رویتان شد همچو قار | |
| پردهتان از چشم دل برداشت صبح رستخیز | پنبه تا از گوش بیرون کرد گشت روزگار | |
| تا کی از دارالغروری ساختن دارالسرور | تا کی از دارالفراری ساختن دارالقرار | |
| در فریب آباد گیتی چند باید داشت حرص | چشمتان چون چشم نرگس دست چون دست چنار | |
| این نه آن صحراست کانجا بی جسد بینند روح | این نه آن بابست کنجا بی خبر یابند بار | |
| از جهان نفس بگریزید تا در کوی عقل | آنچه غم بودست گردد مر شما را غمگسار | |
| در جهان شاهان بسی بودند کز گردون ملک | تیرشان پروین گسل بود و سنان جوزا فگار | |
| بنگرید اکنون بناتالنعش وار از دست مرگ | نیزههاشان شاخ شاخ و تیرهاشان پارپار | |
| مینبینید آن سفیهانی که ترکی کردهاند | همچو چشم تنگ ترکان گور ایشان تنگ و تار | |
| بنگرید آن جعدشان از خاک چون پشت کشف | بنگرید آن رویشان از چین چو پشت سوسمار | |
| سر به خاک آورد امروز آنکه افسر بود دی | تن به دوزخ برد امسال آنکه گردن بود پار | |
| ننگ ناید مر شما را زین سگان پر فساد | دل نگیرد مر شما را زین خزان بیفسار | |
| این یکی گه زین دین و کفر را زو رنگ و بوی | و آن دگر گه فخر ملک و ملک را زو ننگ و عار | |
| این یکی کافی ولیکن فاش را ز اعتقاد | و آن دگر شافی ولیکن فاش را ز اضطرار | |
| زین یکی ناصر عبادالله خلفی ترت و مرت | وز دگر حافظ بلادالله جهانی تار و مار | |
| پاسبانان تو اند این سگ پرستان همچو سگ | هست مرداران ایشان هم بدیشان واگذار | |
| زشت باشد نقش نفس خوب را از راه طبع | گریه کردن پیش مشتی سگ پرست و موشخوار |