معجز موسی داری که کنی ثعبان چوب
|
|
ور نه صد چوب بینداز که ثعبان نشود
|
علم شمس همی باید و تاثیر فلک
|
|
ور نه هر پیشه به یک نور همی کان نشود
|
ای چنان در خور هر مدح که مداح ترا
|
|
شعر در مدحت تو مایهی بهتان نشود
|
من ثناخوان توام کیست که از روی خرد
|
|
چون بدید آن شرف و عز ثناخوان نشود
|
جامهی عیدی من باید از این مجلسیانت
|
|
لیک بی گفت تو اینکار به سامان نشود
|
تا فلک در ضرر و نفع چو گوهر نبود
|
|
تا پری در عمل و چهر چو شیطان نشود
|
منبر نو به نوآباد مبارک بادت
|
|
تا به جز حاسد تو پر غم و احزان نشود
|
باد بر درگه یزدانت قبول از پی آنک
|
|
بنده بر هیچ دری چون در یزدان نشود
|