روز بر عاشقان سیاه کند
|
|
مست چون قصد خوابگاه کند
|
راه بر عقل و عافیت بزند
|
|
ز آنچه او در میان راه کند
|
گاه چون نعل اندر آذر بست
|
|
یوسفان را اسیر چاه کند
|
گاه چون زلف را ز هم بگشاد
|
|
تنگ بر آفتاب و ماه کند
|
گاه بیجاده را بطوع و بطبع
|
|
در سر رنگ برگ کاه کند
|
گه چو دندان سپید کرد بطمع
|
|
ملک الموت را سیاه کند
|
گه بیندازد از سمن بستر
|
|
گاه بالین گل گیاه کند
|
گاه زلف شکسته را بر دل
|
|
حلقهی حضرت الاه کند
|
گاه خط دمیده را بر جان
|
|
نسخهی توبهی گناه کند
|
گاه بر جبرئیل صومعه را
|
|
چار دیوار خانقاه کند
|
گاه بر دیو هم ز سایهی خویش
|
|
شش سوی صحن خوابگاه کند
|
بوی او کش عدم نبوییدی
|
|
گاهش از قهر در پناه کند
|
لب او را که بوسه گه بودی
|
|
گاهش از لطف بوسه خواه کند
|
عشق را گه دلی نهد در بر
|
|
تا دل اندر برش سیاه کند
|
عقل را گه کله نهد بر سر
|
|
تا سر اندر سر کلاه کند
|
پیشهی آفتاب خود اینست
|
|
چون کسی نیک تر نگاه کند
|
جامهی گازر ار سپید کند
|
|
روز گازر همو سیاه کند
|
اینهمه میکند ولیک از بیم
|
|
آه را زهره نی که آه کند
|
از پی آنکه رویش آینه است
|
|
آه آیینه را تباه کند
|
من غلام کسی که هر چه کند
|
|
چون سنایی به جایگاه کند
|