در مدح بهرامشاه

زلف شیطانیش گر دل برد گو بر باک نیست منت ایزد را که جان در مدحت سلطان بماند
خسرو خسرو نسب بهرامشه سلطان شرق آنکه بهرام فلک در سطوتش حیران بماند
ملک علت ناکرا خوش خوش ازین عیسی پاک درد رفت الحمدلله و آنچه درمان آن بماند
تا شدش معلوم حکم آیت احسان و عدل شد نهان چون جور بخل و عدل چون احسان بماند
بر فلک بینی که کیوان رتبتی دارد ولیک از پی ایوان این شه چرخ خود کیوان بماند
به گراید رایت رایش بسوی عاطفت زین سبب را خان و خوان خانه بر اخوان بماند
چون گشاید دست و دل در عدل و در احسان به خلق بسته‌ی احسان و عدلش جمله‌ی انسان بماند

کرد رفت از مردمان اندر جهان اقوال ماند همعنان شوخ چشمی در جهان آمال ماند
از فصیحان و ظریفان پاک شد روی زمین در جهان مشتی بخیل کور و کر و لال ماند
در معنی در بن دریای عزلت جای ساخت وز پی دعوی به روی آبها آخال ماند
صدرها از عالمان و منصفان یکسر تهیست صدر در دست بخیل و ظالم و بطال ماند
عدل گم گشت و نمی‌یابد کسی از وی نشان ظلم جای وی گرفت و چند ماه و سال ماند
عدل نوشروان و جور معتصم افسانه شد وز بزرگیشان به چشم مردمان تمثال ماند
رفت سید از جهان و چند مشکل کرد حل بوحنیفه رفت و زو در گرد عالم قال ماند
نیست گویی در جهان جز فیلی از اصحاب فیل شد نجاشی وز فسونش چند گون اشکال ماند
شد ملک محمود و ماند اندر زبانها مدح اوی عنصری رفت و ازو گرد جهان امثال ماند
خاک شد کسری و از هر دل برون شد مهر او در مداین از بنای قصر او اطلال ماند
هر گهی بانگی برآید گرد شهر از مردمان آه و دردا و دریغا خواجه رفت و مال ماند
رفت کدبانو کلید اندر کف نوروز داد رفت خواجه ده به دست زیرک جیپال ماند
یک گره را خانه‌ها در غیبت و وزر و بزه یک گره را گنجها بر طاعت و اهمال ماند