کافران گمره از آنند که در زلف تواند | یک ره آن زلف ببر تا همه ایمان آرند | |
یک ره آن پرده برانداز که تا مشتی طفل | رخت جان سوی سراپردهی قرآن آرند | |
هردم از غیرت یاری تو اجرام سپهر | بر سنایی غم و اندوه فراوان آرند | |
هر زمان لعل و در و سرو و بنفشهی تو همی | دل و دین و خرد و صبر دگر سان آرند | |
خود چو پروین که مه و مهر همی سجدهی عشق | سر دندان ترا از بن دندان آرند | |
قدر چوگانت ندانند از آن خامی چند | باش تا سوختگان گوی به میدان آرند | |
شکل دندان و سر زلف تو زودا که برو | سین و نون و الف و یا همه تاوان آرند |