آن درختی که آب خشمش خورد
|
|
دان که آن شاخوار خواهد کرد
|
آب نظمش درخت فکرت را
|
|
از خرد بیخ و بار خواهد کرد
|
گلبنی را که آب عونش یافت
|
|
دان که طبعش چنار خواهد کرد
|
آب گوهر شود در آن کانی
|
|
که ازو افتخار خواهد کرد
|
خواب را در دو چشم خلق از امن
|
|
قوت کوکنار خواهد کرد
|
ای که تاثیر آب دولت تو
|
|
گل اعدات خار خواهد کرد
|
نعمتی را که بحرها نبرد
|
|
رزق تو خود دمار خواهد کرد
|
آب را تف طبعت از بس جود
|
|
همه زرین بخار خواهد کرد
|
آتش خشمت آب دریا را
|
|
همچو آتش نزار خواهد کرد
|
ایزد آن کلک را که لفظ تو یافت
|
|
آتش آب خوار خواهد کرد
|
ز آب حیوان بقات چون شعرت
|
|
هر زمان نو شعار خواهد کرد
|
گردد آتش حصار امنش اگر
|
|
آب را در حصار خواهد کرد
|
تا ز آب حرام عقل و سخن
|
|
ذات عیب و عوار خواهد کرد
|
آب و آتش برای این مدحت
|
|
برد و گوهر فخار خواهد کرد
|
ملک دنیا نخواهد آن کو را
|
|
جود تو با یسار خواهد کرد
|
دشمنت را چو آب اجل سوی مرگ
|
|
هم ز عرضش مهار خواهد کرد
|
روزگار آب روی داد آن را
|
|
که برو روزگار خواهد کرد
|
دشمنت زین سپس به عذر جواب
|
|
خاک فرش عذار خواهد کرد
|
گر نه از بخت بد چو هر عاقل
|
|
نالهها زار زار خواهد کرد
|
آب جاه تو آنکسی خواهد
|
|
کایزدش بختیار خواهد کرد
|