در مدح خواجه حکیم ابوالحسن علی بن محمد طبیب

از چرخ بهست او بگه جود و هم از چرخ برگفته‌ی من عقل یکی نکته ادا کرد
شکل دبران آنکه بر چرخ چولاییست کاشنید که او چرخ در جود چو لا کرد
پر کرد و تهی کرد سر از عقل و دل از آز از نطق و کف آنجا که سخن گفت و سخا کرد
هر کار که او ساخت به تعلیم خرد ساخت و آن کار که او کرد به تفهیم ذکا کرد
عضوش همه از کون و فسادات طبیعی علمش چو فلک ساحت ارکان ضیا کرد
ای حاذق ناصح به گه دانش بر خلق کایزد علمت را چو نبی اصل شفا کرد
شد علم تو جانی دگر آنرا که زمانه از گردش خود قالب ادبار و عنا کرد
دانم که اجل بیش نپیوست بر آن شخص کز سردی و خشکیش دوای تو جدا کرد
آنرا که ز بیماری علم تو برانگیخت بی مرگ چو انگیخته‌ی روز قضا کرد
از کس نشنیدم بجز از حذق تو کامروز صد کر چو صدف علم چو درت شنوا کرد
چون از کف موسی دم عیسی اثر تو بر عارضه آن کرد که بر سحر عصا کرد
در جنت علت نبود لیک به دنیا علم تو جهان را به صفت جنت ما کرد
منسوخ شد از دهر وبا زان که خداوند مر علم ترا ناسخ تاثیر وبا کرد
داروت بدانکس نرسد کایزد بروی علت سببی کرد پسش مرگ قضا کرد
آن کس که به خوشی نه بخشگی به ستایش خلق تو کم از مشک ختا گفت خطا کرد
اقبال سوی پشت چو فردا همه رویست چونان که چو دی رنج همه روی قفا کرد
ادیان به علی راست شد ابدان به تو زیراک تو عیش هنی کردی و او کفر هبا کرد
ای آن شجر اندر چمن عمر که از جود از میوه جهانی را با برگ و نوا کرد
دانا نکند کفر و جهالت به کسی کو مر علم ترا با دگران مثل و سوا کرد
لطفت به از آن کرد و کند کز سر حکمت سر بانک و بقراط به خاشاک و گیا کرد