ساختم جلابی از جان جانت را | وز دم خرسندی آنرا کرده سرد | |
چون بزرگان نوش کن جلاب جان | می بخردان مان و گرد میمگرد | |
ورد جوید روز مجلس مرد عقل | بوالهوس جوید به مجلس خارورد | |
زان که مقلوب سنایی یانس است | گر نگیرم انس با من بد مگرد | |
انس گیرم باژگونه خوانیم | خویشتن را باژگونه کس نکرد | |
گر تن و جانم به خدمت نامدند | عذرشان بپذیر کمتر کن نبرد | |
صدر تو چرخست و تن را بال سست | روی تو مهرست و جان را چشم درد | |
جان من آزاد کن تا عقل من | هر زمان گوید: زهی آزادمرد | |
تازه گردانم بنا جستن که باد | تازه از جان بیخ و شاخ و برگ و ورد |