در مدح قاضی عبدالودود غزنوی

جز شاعران کوته‌بین را درین دیار بر بارگاه جود کریمیت بار نیست
آری ز نوش آتش و از لطف آب پاک رفعت بجز نصیب دخان و بخار نیست
لیکن زمانه ای تو و بر من ز بخت بد هر چه از زمانه آید حقا که عار نیست
والله که از لباس جز از روی عاریت بر فرق من عمامه و بر پا آزار نیست
کارم بساز از کرم امروز ای کریم هر چند کارساز بجز کردگار نیست
گر چه دهی وگر ندهی صله در دو حال جز گوهر ثنای من اینجا نثار نیست
باشد کریمی ار بدهی ورنه رای تست مر بنده را به هیچ صفت اختیار نیست
دانی که از زمانه جز احسان و نام نیک حقا که هر چه هست بجز مستعار نیست
نام نکو بمان چو کریمان ز دستگاه چون شد یقین که عمر دول پایدار نیست
تا دوزخ و بهشت کم از هفت و هشت نیست تا حس و طبع بیش ز پنج و چهار نیست
چندانت قدر باد که آن را کرانه نیست چندانت عمر باد که آن را شمار نیست