صدر دیوان در دبیری هست تا یابد معین
|
|
با خجسته کلک تو در همزبانی آمدست
|
مطرب صحن سیم بر بام تو سوری بدید
|
|
زو همین بودست کاندر شادمانی آمدست
|
شاه اقلیم چهارم تا فرستد هم خراج
|
|
در فراهم کردن زرهای کانی آمدست
|
شحنهی میدان پنجم تا سلحدار تو شد
|
|
زخم او بر جسم جانی نه که جانی آمدست
|
قاضی صدر ششم را طالع مسعود تو
|
|
مقتدای فتوی صاحبقرانی آمدست
|
آنکه پیر صفهی هفتم سبکدل شد ز رشک
|
|
از وقار تو بر او چندان گرانی آمدست
|
کارداران سرای هشتمین را بر فلک
|
|
رای عالیقدر تو در میزبانی آمدست
|
از ضمیرت دیدهام آن کنگر طاقی که هم
|
|
آفرینش را مکان بیمکانی آمدست
|
از در دولت سبک بر بام هفتم رو که چرخ
|
|
با چنین نه پایه بهر نردبانی آمدست
|
خسروا طبعم به اقبال جمالت زنده گشت
|
|
آبرا آری حیات اندر روانی آمدست
|
تا به حرف مدح تو خوانم ثنای دیگران
|
|
موجب این بیتهای امتحانی آمدست
|
اینک از اقبال تو پردخته شد آن خدمتی
|
|
کاندکش الفاظ و بسیارش معانی آمدست
|
در او در آب قدرت آشناور آنچنانک
|
|
راست گویی گوهر تیغ یمانی آمدست
|
بر سر خوان عمادی من گشادم این فقع
|
|
گر چه شیرین نیست باری ناردانی آمدست
|
شاخ بادا از نهال عمر تو زیرا که خود
|
|
بیخش از بستان سرای جاودانی آمدست
|