در جواب قصیده‌ی علی‌بن هیصم

که جان و تنم معدن مدح تست گرش مقعد صدق خوانی رواست
خط و شعر تو دید چشم و دلم چه جای خط و شعر چین و ختاست
نفسهای روحانیان را کسی اگر شعر و خط خواند از وی خطاست
ز جزو تو آن شربها خورد جان که خود عقل کلی از آن ناشتاست
فلک در شگفت از تو گر چند او بر از آتش و آب و خاک و هواست
که در فضل و در لفظ و در رزم و بزم علی هیصم‌ست و علی مرتضاست
قضای ثنای چو تو مهتری مرا هم ز تایید رسم و قضاست
مرا این تفضل که خلق تو کرد ز افضال فضل بن یحیا عطاست
ز سیاره‌دان آنکه سیاره‌وار به ممدود و مقصود از وی رواست
گرم جان ندادی به تشریف خویش مرا این شرف از کجا خواست خاست
که چون من خسی را ز چون تو کسی چنین زینت و رتبت و کبریاست
اگر چند باران ز ابرست لیک ز دریا فراموش کردن خطاست
ثنا و ثواب جزیل و جمیل برو بیش ازیرا که او مقتداست
تو دانی که از حضرت مصطفا برین گفته‌ی من فرشته گواست
تو شرعی و او دین و در راه حق نه آن زین نه این زان زمانی جداست
تو و او چنانید کن صدر گفت دو دست‌ست الله را هر دو راست
من ار آیم ار نی همی دان که جان ز خاک درت با قبای بقاست
چه تشویر دارم چو دانم که این ز تقدیر قادر نه تقصیر ماست
چه ترسم چو از جان و ایمان تو به «ما لم یشا» «لم یکن» عذر خواست
محالست اینجا دعا کز محل زمین تو خود آسمان دعاست