در راه چو شبرنگ جم با شیر بوده در اجم
|
|
آمخته جولان در عجم خورده ربیع اندر عرب
|
در منزل «سلما» و «می » گشتم همی ناخورده می
|
|
تن همچو اندر آب نی دل همچو بر آتش قصب
|
آمد به گوشم هر زمان آواز خضر از هر مکان
|
|
کایزد تعالی را بخوان در قعر قاع مرتهب
|
خسته دل من در حزن گفتی مر الاتعجلن
|
|
چون گفتمی با دیده من «انا صببنا الماء صب»
|
راهی چنان بگذاشتم باغ ارم پنداشتم
|
|
از صبر تخمی کاشتم آمد ببر بعدالتعب
|
روز آمده درمان من آسوده از غم جان من
|
|
از خیمهی جانان من آمد به گوش من شغب
|
آواز اسب من شنید آن ماهپیش من دوید
|
|
وصل آمد و هجران پرید آمد نشاط و شد کرب
|
باوی نشستم می به دست او بت بدو من بت پرست
|
|
از عشق او من گشته مست او مست بذر آب عنب
|
هم ناز دیدم هم بلا هم درد دیدم هم دوا
|
|
هم خوف دیدم هم رجا هم خار دیدم هم رطب
|
گه دست یازیدم همی زلفش ترازیدم همی
|
|
گه نرد بازیدم همی یک بوسه بود و یک ندب
|
بر من همی کرد او ثنا خندان همی گفت او مرا
|
|
بر خوان مدیح او کجا المدح فیه قد وجب
|