دختری دارم دوشیزه ولی مدحت زا
|
|
کز خردمندی ام دارد و از خاطر اب
|
نیست یک مرد که او مرد بود با کایین
|
|
که کند صحبت این دختر دوشیزه طلب
|
دختر خود به تو شه دادم زیرا که تویی
|
|
مصطفا سیرت و حیدر دل و نعمان مذهب
|
جز گهر صله نیابم چو روم سوی بحار
|
|
جز هبا هبه نبینم چو روم سوی مهب
|
روز را چون شه سیاره گریبان بگشاد
|
|
بسته بر دامن خود دختر من دامن شب
|
گر ببندی قصبی بر سرم از روی مهی
|
|
نگشایم ز غلامیت میان را چو قصب
|
اینک از پسش تو ای مهتر و استاد سخن
|
|
قصهی خویش بخواندم صدقالله کتب
|
تا بود شاه فلک را ذنب و راس کمر
|
|
تا بود مرد هنر را محل از فضل و حسب
|
باد بینحس همه ساله به گردون شرف
|
|
کمر فضل و محل تو شده راس و ذنب
|
باد بر پای عنا خواه تو از دامن بند
|
|
باد بر گردن اعدات گریبان ز کنب
|
باد فرخندت نوروز و رجب اندر عز
|
|
باد چونین دو هزارت مه نوروز و رجب
|
یارب چه بود آن تیرگی و آن راه دور و نیمشب
|
|
وز جان من یکبارگی برده غم جانان طرب
|
گردون چو روی عاشقان در لولو مکنون نهان
|
|
گیتی چو روی دلبران پوشیده از عنبر سلب
|
روی سما گوهر نگار آفاق را چهره چو قار
|
|
آسوده طبع روزگار از شورش و جنگ حلب
|
اجرام چرخ چنبری چون لعبتان بربری
|
|
پیدا سهیل و مشتری خورشید روشن محتجب
|
این اختران در وی مقیم از لمع چون در یتیم
|
|
این راجع و آن مستقیم این ثابت و آن منقلب
|
محکم عنان در چنگ من سوی نگار آهنگ من
|
|
بسپرده ره شبرنگ من گاهی سریع و گه خبب
|
باد بهاری خویش او ناورد و جولان کیش او
|
|
صحرا و دریا پیش او چون مهره پیش بوالعجب
|
از نعل او پر مه زمین و ز گام او کوته زمین
|
|
وز هنگ او آگه زمین وز طبع او خالی غضب
|
آهو سرین ضرغام بر کیوان منش خورشید فر
|
|
خارا دل و سندان جگر رویین سم و آهن عصب
|