در مدح خواجه مسعود علی‌بن ابراهیم

آنکه باشد بر جودش همه آفاق عیال ز زنی که چنویی زاید شد چرخ عزب
ساکنی یافت بقای دلش از گردش چرخ تربیت یافت سخای کفش از رحمت رب
قدر او از محل و قدر فلکها اعلا رای او از خرد و قول حکیمان اصوب
ای که از آتش طبع تو جهان دید ضیاء وی که از آب ذکاء تو نما یافت ادب
رای چون شمس تو تا بر فلک افتاد نمود همچو انگور سیه بر همه گردون کوکب
خشک گردد ز تف صاعقه دریای محیط گر بدو در شود از آتش خشم تو لهب
گر فتد ذره‌ای از خشم تو بر اوج سپهر گردد از هیبت تو شیر سپهر اندر تب
حبه‌ی مهر تو گر ابر بگیرد پس از آن از زمین بر نزند جز اثر حب تو حب
چنبر دایره بگشاید در وقت از بیم گر زنی بر نقط دایره مسمار غضب
از بر عرش کند خطبه‌ی آن جاه و محل هر که از بر کند از وصف و ثنای تو خطب
هر که خم کرد بر خدمت تو قد چو هلال یابد از سعی تو چون بدر ز گردون مرکب
نه عجب کز فلک و بحر سخای تو گذشت این عجب‌تر که به خود هیچ نگردی معجب
ای فلک قدر یقین دان که بر مدحت تو نیست در شاعری من نه ریا و نه ریب
شعر گوییم و عطا ده شده در هر مجلس مدح خوانیم و ادب خوان شده در هر مکتب
وتد از دایره و دایره دانم ز وتد سبب از فاصله و فاصله دانم ز سبب
کعبتین از رخ و از پیل بدانم بصفت نردبازی و شفطرنج بدانم ز ندب
لیک در مدح چنین خاک سرشتان از حرص عمر نا من قبل الفضة کالریح ذهب
زان که آنراست درین شهر قبولی که ز جهل حلبه را باز نداند گه خواندن ز حلب
فاجران را قصبی بر سر و توزی در بر شاعران از پی دراعه نیابند سلب
شیر طبعم نکند همچو دگر گرسنگان بر در خانه و بر خوان چو سگ و گربه شغب