در مدح سید عمید سیدالشعرا ابوطالب محمد ناصری علوی

میان طبع تو و طبع حاسدت در نظم کفایت‌ست در آن شعر داور آتش و آب
که چون در آید در طبع تو شود بی‌شک بر آن دو طبع دگر کبر و مفخر آتش و آب
به زیر فکرت و کلک تو خاست بر در نظم ز خاک و باد از آنست برتر آتش و آب
چو بود خاطر و طبع تو کلک را همراه ببوسد ار چه بود کلک و دفتر آتش و آب
اگر ندارد نسبت به خامه‌ی تو چراست به نزد خامت هم خیر و هم شر آتش و آب
شد از بهاء مدیحت سخنور اختر و کلک شد از سخاء وجودت توانگر آتش و آب
جهان بگیر به آن باد پای خاک نهاد که هست با تک او کند و مضطر آتش و آب
گه مسیر بود بر نهاد چرمه‌ی تو به نزد عقل مصور شود گر آتش و آب
به پست و بالا چون آب و آتشست مگر شدست از پی تو اسب پیکر آتش و آب
به سان صرصر لیکن به گاه تابش و خوی که دید ساخته در طبع صرصر آتش و آب
جهان ندید مگر چرمه‌ی ترا در تک به هیچ مستقری سایه‌گستر آتش و آب
زمانه ساخت ز هفت اختر و چهار ارکان برای زینت بزمت دو لشکر آتش و آب
بخواه از آنکه چو خوردی چو طبع خود بندد دماغ و طبع ترا زیب و زیور آتش و آب
بصوفت آب و بطبع آتش و ندیده جهان مگر به جام توچون دو برادر آتش و آب
تو روی شادی افروز و آب غم بر از آن هنی و روشن در جام و ساغر آتش و آب
که بهر پیرهنی من گزیدم از دل و چشم ز جور چرخ چو دماغ و سمندر آتش و آب
در آب و آتش بی‌حد چرا شوم غرقه چو هست باد و هوا را مقدر آتش و آب
ز خون ببست دل و چشم پس چو آهن و خاک چراست در دل و چشمم مجاور آتش و آب
برید فکرت کلک تو خواست بر در نظم ز خاک و باد از آنست برتر آتش و آب
ولیک از آتش و آبست دیده و دل من چو در ثنای تو کردم مکرر آتش و آب