و آنکه شعری خواستم گفتن ترا از بهر شکر
|
|
نز برای آنکه تا بار دگر جویم عطا
|
حرفها دیدم که خود را یک به یک بر میزند
|
|
پیش من زاری کنان زانسان که پیران در دعا
|
گاه تاج از سر همی انداخت شین بر سان سین
|
|
گاه پیشم سرنگون میشد الف مانند لا
|
همچو جیم و دال و را و قاف و عین و لام و نون
|
|
از الف تا یا دگرها مانده در پیشم دوتا
|
این همی گفت ای سنایی الله الله زینهار
|
|
از جمال مدح او ما را نصیبی کن سنا
|
و آن دگر گفتی مرا کن قافیت در مدح او
|
|
تا بدرم همچو اقبالش مخالف را قفا
|
وین دگر گفتی: مرا حرف روی کن تا چنو
|
|
در میان حرفها بازار من گردد روا
|
چون ز خلق معنویت آن دیده بودم در زمان
|
|
از پی تشریف ایشان مثنوی گفتم ثنا
|
ز آنچنان سیرت چنین معنی همی زاید یلی
|
|
ز آسمان چون نوش بارد نوش باشد نوشبا
|
تا بیابی گر بجویی از برای حج و غزو
|
|
در مناسک حکم حج و در سیر حکم غزا
|
این چنین انصافها چون غازیان بادت ثواب
|
|
وز چنان کردارها چون حاجیان بادت جزا
|
اخترت بادا منیر و طالعت بادا قوی
|
|
رتبتت بادا بلند و حاجتت بادا روا
|