در مدح قاضی یحیا صاعد

و آنکه شعری خواستم گفتن ترا از بهر شکر نز برای آنکه تا بار دگر جویم عطا
حرفها دیدم که خود را یک به یک بر می‌زند پیش من زاری کنان زانسان که پیران در دعا
گاه تاج از سر همی انداخت شین بر سان سین گاه پیشم سرنگون میشد الف مانند لا
همچو جیم و دال و را و قاف و عین و لام و نون از الف تا یا دگرها مانده در پیشم دوتا
این همی گفت ای سنایی الله الله زینهار از جمال مدح او ما را نصیبی کن سنا
و آن دگر گفتی مرا کن قافیت در مدح او تا بدرم همچو اقبالش مخالف را قفا
وین دگر گفتی: مرا حرف روی کن تا چنو در میان حرفها بازار من گردد روا
چون ز خلق معنویت آن دیده بودم در زمان از پی تشریف ایشان مثنوی گفتم ثنا
ز آنچنان سیرت چنین معنی همی زاید یلی ز آسمان چون نوش بارد نوش باشد نوشبا
تا بیابی گر بجویی از برای حج و غزو در مناسک حکم حج و در سیر حکم غزا
این چنین انصافها چون غازیان بادت ثواب وز چنان کردارها چون حاجیان بادت جزا
اخترت بادا منیر و طالعت بادا قوی رتبتت بادا بلند و حاجتت بادا روا