ما جواب آن چنان شعر چنینی گفته باز
|
|
شعر تو آواز داوود آن ما آن را صدا
|
از تو آن آید ز ما این زان که در شرط قمار
|
|
پختگان را صرف بهتر خام دستان را دغا
|
تو فشاندی نور خود چون ماه و اندر جرم خویش
|
|
مرده ریگش ماند آن گر بیش ازین دارد سها
|
کی شود صفرای تو ساکن ز خوان ما چو هست
|
|
مطبخ ما را به جای زیر با تقصیر با
|
تا چو هدهد عاقلان را هم ز سر خیزد کلاه
|
|
تا چو طوطی قانعان را هم ز تن روید قبا
|
همچو تصحیف قبا باد و چو مقلوب کلاه
|
|
دشمنت اعنی هلاک و حاسدت اعنی فنا
|
آنت باد از راه دنیا کت کند عقل آرزو
|
|
و آنت باد از روی حکمت کت کند دین اقتضا
|
عالم و آدم ز خلق و خلق تو آباد و خوش
|
|
همچو از مادر صبی و همچو از گلبن صبا
|
تو نهاده بر سر ما پای و ما گفته به تو
|
|
«ای نهاده پای همت بر سر اوج سما»
|