در نعت رسول اکرم و مدح عارف زرگر

غورک بی‌مغز را صفرا بشورید و بگفت کی مموه باژگونه یافه‌گوی هرزه لا
ریش تو داند که گوز بینمک مان در مزه کم نیابد آخر از تیز نمک سود شما
ده خدا در خشم شد با غور گفتا: هم‌کنون راست گردانم به یک باهو من این پشت دوتا
غورک بی‌شرم کان بشنید گفت: احسنت و زه خود چنین به هم طبیب و هم عوان هم ده خدا
هزل بودست این ولیکن بر مثال جد سزید همچنین بود آن ولی نعمت درین مدت مرا
همچنان کان پیر حلوایی همی گفتا به مرو هست ما را هم دعا و هم عصید و هم عصا
گر ندادی پرورش جان و دماغم را به مرغ مرغ‌وار اکنون گرفتستی دماغ و جان هوا
از شراب آب روحانی و حیوانی بشست روح نفسانیم را از نقش مالیخولیا
جان و دل را بود دارو لیکن از بهر جگر آنچه می‌باید نبود آن چیست کسنی و کما
یک دو هفته طبع از آن بگریخت کز سلوی و من چون ستوران باز در زد در پیاز و گندنا
ای ز راه خلق و خلق و لحن خوش داوود وار در دو جایم جلوه کرده در جهان چون اوریا
معنی دعوت بسی بنموده ما را در حضور ای عفی‌الله دعوی دعوات در غیبت چرا
هر چه جویند از دعا ما را خود از تو رایجست ابلهی باشد ز چون تو قبله دزدیدن دعا
خشمت ار چه بر نخواند بر دلم بعد از طمع همچو دیوانی بری منک بربر صیصیا
آخر ارچه عقل ما گم شد ولی از روی حس سر ز بالش باز می‌دانیم و پای از لالکا
من همان گویم که آن مز من بدان پرسنده گفت کش بپرسید آنهمه عرق الرجال آخر کجا؟
گفت لاتسال حبیبی کنهمه برکند و سوخت سبلت عرق الرجالم علت عرق النسا
تنگ شد بر ما فضای عافیت بی‌هیچ جرم وین چنین باشد «اذا جاء القضا ضاق الفضا»
مالشی بایست ما را زان که به ربط را همی گوشمالی شرط باشد تا درآید در نوا
ای به ماهی جان ما را کرده چون ماهی شیم وی ز شعری عقل ما را داده چون شعری سنا