در نعت رسول اکرم و مدح عارف زرگر

فضل یحیا صاعد آن قاضی که خود بیرون ز فضل صدهزاران فضل و یحیی بر مکست اندر سخا
قاضی مکرم که چون فوت صلات ایزدی هست در شرع کرم فوت صلاتش را قضا
روح او بر غیب واقف همچو لوح آسمان کاک او در شرع منصف همچو خط استوا
چون گران گردد رکابش روی بگشاید امید چون سبک گردد عنانش پشت بنماید عنا
مرتع حلمش چرا خواران صورت را ربیع منبع علمش جزاخواهان معنی را جزا
ای چو سودا کرده خصم سردرابی گرم گرم وی چو طوبا داده شاخ خشک را بی‌نم نما
ای مرا ممدوح و مادح وی را پیرو مرید ای مرا قاضی و مقضی وی مرا خصم و گوا
گرد تو گردم همی زیرا مرا هنگام سعی از مروت وز صفا هم مروه‌ای و هم صفا
اندرین غربت مرا همچون عصای موسیی دوستانم را عصا و دشمنم را اژدها
از تو بودم بستانه‌ی خواجه عارف معرفت وز تو کردم در فرات نعمت او آشنا
بر تو خوانم شعر آن شعری شعار چرخ قدر با تو گویم شکر آن شکر شکار خوش لقا
پارسا خواندستم اندر شعر و من بر صدر او هر که در فردوس باشد چون نباشد پارسا
چون نباشم پارسا چون عقل او را داده‌ام چون فرو دستان ملک امسال باژو پار، سا
با حیا گفت او مرا و چشم من روشن بدو هر که روشن دیده تر شد بیشتر دارد حیا
چون عصای موسی و برهان عیسی گفت او ساحران را اژدها شد شاعران را متکا
خاصه اندر حق این خادم که هست از مکرمت دیگران را یک ولی نعمت مرا خود اولیا
هم ولی اکرام نعمت هم ولی کتب علوم هم ولی دارو درمان هم ولی شکر و ثنا
هست کار من برو چونانکه وقتی پیش ازین دهخدایی گفت با غوری فضولی در نسا
کی فضولی کو خراجت غور گفتا: برگرفت شاه و پیغمبر زکوة از غور و احداث از بغا
ده خدا گفت ار نکمساری شود انبان کون گوزهای بی‌نمک پراند اهل روستا